About this text
Introductory notes
The Tabaqat-I-Akbari is a three-volume chronicle compiled by Khwajah Nizamuddin Ahmed(1551(?)-1594) (who was appointed as a Bakshi by Emperor Akbar). The account covers the earliest Muslim invasions (from 986 A.D.) and concludes at the thirty-eighth year of Akbar's reign (1593-94 A.D). In compiling this chronicle, Ahmed cites the use of twenty-nine other works. The work has been translated into English by Dr.Brajendranath De (1852-1932). W.N.Lees and H.Blochmann had laid emphasis upon the need to translate this text in the 1860s but it was only in 1927 that the first volume of the translated text appeared. The second volume of the translation appeared in 1931 and the third and final volume was completed in 1936 by Shams-ul-'Ulama Khan Bahadur Hidayat Hosai and then revised and edited by Baini Prashad. Our selected excerpts contain descriptions of famines, climate, feasts, abundance and charity.
THE TABĀQAT-I-AKBARI
OF
KHWĀJAH NIZĀMUDDIN AHMAD
(A HISTORY OF INDIA FROM EARLY MUSALMAN
INVASIONS TO THE THIRTY-EIGHT YEAR OF
THE REIGN OF AKBAR
1. طبقه سلاطین دکن ، بست و نه کس.
2. زکر سلطنت سلطان محمد شاه بن علاء الدین حسن شاه
*بیت*
3. زکر سلطنت سلطان فیروز شاه.
و چون خورشید جهان افروز نقاب سیاه برجبین مبین خود بست ، طبل باز گشت نواخته ، در مقام خود قرار گرفت – و روز دیگر سلطان فیروز شاه اطراف حصار را تاراج و غارت نمود – تا چند روز بلوازم غارت و خرابی پرداخته ولایت را خراب میکرد – و دیواری از روی عجز رسولی فرستاده ، درخواست گناهان نموده ، قرار دولت خواهی داده پیشکش بسیار از فیلان کوه پیکر و اقسام پارچه و قماش ارسال داشت – سلطان بکوم جبلی عدر او را پذیرفته عنان مراجعت معطوف فرمود . و چون فیروز شا ه را پیوسته همت بر تسخیر بلاد مصروف بود ، بساعتی که مختار اختر شناسان بود ، با لشکری آراسته منوجه بلاد مرهته شد، و چون بنواحی محور رسید ، تهانه دار آنجا تحف و نفائس بسیار گذارنید و بعد طی مراحل و منازل قلعه کهرلا را محاصره نموده ، اطراف او را غارت کرد – رای کهرلا از راه عجز و انکسار در آمده ، درخواست تقصیرات نمود – و هر سنگ رای ، پارۀ تحف و هدایا از زر و جواهر و بست سلسله فیل همراه گرفته ، بخدمت رسید – و کلید قلاع سپرد – و سلطان در پیش تخت باو جای نشستن نمود – و اسپان تازی و قبای زر دوزی و کمر مرصع باو مرحمت نموده ، رخصت انصراف ارزانی داشت - و ازانجا مراجعت نموده ، بعد از چند روز جماعت را جهت باز یافت خراج ، باطراف ممالک فرستا د و نرستادکان بعد از مدتی اموال و افیال و زر و جراهر بیقیاس آوردند - [Page 17] و همدرین ایام مهندس فکرش بر کنار دریا شهری طرح انداخت ، که در جمیع خانها آب جارس باشد – ر بعد از شرف اتمام آنرا فیروز آباد نام نهاد – و جهت دار الامارت ، قصری عالی که شرفات ایوان او بکیوان دعوی برابری میکرد ، تعمیر فرمود .
4.
*بیت *
5. زکر سلطنت احمد شاه بهمنی
و بعد از فتح ماهور چون مملکت وسعت پذیرفت ، امر گفتند که یکی از شاه زادها بولی عهد اختیار فرمایند ، و بنام دیگران صوبها نامزد شود – تا میان اخوال الصفا طریقه وفا مسلوک باشد – سلطان گفت در باب ولیعهد ، هر که بخاطر شما قرار گرفته معروض دارید – امرا معروضد اشتند ، که شا هزادۀ علاو الدین بصفت عُلا اتصاف دارد – و باهتمام اصلاح حال رعایا ، و سرانجام مصالح زیر دستان ، حریض و مولع است – سلطان تحسین رای امرا نموده ، او را بولایت عهد وصیت کرد – و محمد خافرا باو سپرد ولایت ماهور با توابع بشاهزاده محمود خان داد – و قلعه راجور و حوالی آن بداود خان مرحمت نمود – و از جمیع فرزندان عهد گرفت که بیکدیگر مخالفت نکنند و رعایا وزیر دستان را، که ودائع الهی اند ، آسوده دارند- و این چهار صنف شریف را از میان بنی نوع بمزید اکرام و انعام مخصوص سازند – اول علما ، که دلهای ایشان معابیع مکمت و معرفت است دوم نویسندها ، که اینطائفه علیه بزبان کلک رخیسار ملک و چهره دولت را بحل تعمیر آراسته اند –
*بیت*
وم اهل سلاح ، که ملاح عباد، و دفع فساد بلاد ، باین گروع وابسته است و لمعان نور سنان فتنه نشان ایشان نکاهبانان دین و دولت و زبان تیغ بیدریغ مفسر آیات فتح و نصرت چهارم مزارع که قوام عالم و بقای نوع آدم بکوشش آنجماعت منوط و مربوط است چه اگر این گروع اهمال نمایند ، و تکاسل را بخود راه دهند ماده قوت ،که وسیله حیات و رابطۀ زندگانیست، بریده شود – و بعد از وصایای ، محمود خان و داود خان را بصوبها که نامزد فرموده بودند ، رخصت نمود –
6. زکر سلطنت نظام شاه بن همایونشاه
نظام شاه در آن زمان که بجنگ میرفت ، حقیقت واقعه را در صحیفه اخلاص مرقوم نموده ، بخدمت سلطان محمود گجراتی فرستاده بود – و چون در فیروزآباد نقش درست کرد ، و مردم گیرخته برو جمع شدند ، خراجه جهانرا با لشکر انبوه بدفع سلطان محمود خلجی روانه ساخت – و مقارن اینحال خبر رسید ، که سلطان محمود گجراتی بسرحد دکن با هشتاد هزار سوار رسیده – سلطان محمود خلجی در خود طاقت معامت نفقود یافته ، هزدهم روز براه گوندوازه نتوجه مندو شد – خراجه جهان سه چهار منزل تعاقب نموده، باز گشت و در زمان مراجعت چون راه گوندواره قلب بود ، گوندان در هر منزل دست اندازی میکردند – براسطۀ کم آبی نیز چند هزار جاندار هلاک شده بود چنانچه حکایت کنند که در اول منزل قریب شش هزار نفر از بی آبی هلاک شدند – و بهای کاسۀ آب بدو تنگه زر ارزان بود – و الحق چون در اصل سلطان محمود خلجی بیرون از صلاح و سداد بود، ازینحرکت نا شایسته جز ادبار و شامت نتیجۀ دیگر نیافت
*بیت *
7. زکر سلطنت محمد شاه بن همایون شاه
و چون برسات آخر رسید باز متوجه گوشمال رای سنکر گشتند – و چون بقلعه ماچل رسیدند ، جنگ انداختۀ ، در صدمۀ اولی فلعه را فتح نمودند – و متمرد بسیار کشته شد، و چند سردار بدست افتاد چون غلبه و شوکت ملک التجار معلوم شد، واسی سنکر جمعی از هوشمندان را بنزد ملک التجار فرستاده التماس نمود، که از تقصیرات او بگذرند ، او قلعۀ کیکنیه تسلیم نماید – ملک ابتجار از تقصیرات او در گذشته قلعه را بمعتمدان خود سپرد، و از عین ولایت آنمقدار ، که بکفاف رای سنکر وفا نماید، تنخواه نموده ، از انجا بلا توقف و اهمال بصوب جزیره گووه که بند مشهور بیجانگست عازم گردید – و از راه دریا یکصد و بیست و چهاز مملو و مشحون از مردم حنگی نیز راهی ساخت – و در مدت قلیل جزیره بنصرف در آمد – و چون با غنائم و فتوحات بدار السلطنت رسید خدمات او مستحسن و مقبول سلطان افتاد – و زمام حلّ و عقد بیدِ اقتدار او سپرده اعظم همایون خواجه جهان خطابش داد -
8. زکر سلطان احمد شاه بن سلطان محمد بن مظفر شاه
چون هردو بادشاع برابر یکدیگر ایستادند ، و دولشکر به جوش خروش در آمدند ، فیلی از فوج سلطان احمد رو بفوج سلطان هوشنگ نهاده ویرانی بسیار کرد، و سواران را بهر طرف میدوانید ، غزینی خان ولد سلطان هوشنگ ، در خانۀ کمان در آمده ، تیرها بر پیشانی فیل زده . بزخم تیر بر گردانید – و از هر طرف بهادران جنگ جو بر آمده ، بر فوج سلطان احمد تا ختند ، . اضطراب تمام بمرم گجرات راه یافت . درین اثناء ، ملک فرید با فوج خود سوار شده ، رو بمیدان نهاد ، و هرچند کوشش نمود ، راه نیافت . آخر الامر شخصی گفت ، من راهی میدانم که میتوان از عقب فوج غنیم رسید ، و دشتبردی نمود . ملک فرید این کوچه را نعمت غیر مترقب دانسته ، قدم در راه نهاد ، و دران هنگام که هردو لشکر بهم آمیختخ بودند ، فوج ملک فرید از عقب سلطان هوشنگ ظاهر شد ، و ملک فرید بی تحاشی تاخت ،و جنگ صعب اتفاق افتاد ، سلطان هوشنگ اگرچه بذات خود شجاع و مردانه بود ، اما فیروز جنگ نبود ، راه فرار پیش گرفت و تا قلعه مندو یک جلد گریخت ، و غنیمت بسیار بدست سلطان احمد و لشکریان او افتاد، و تا یک کروهی مندو تعاقب نمودند ، سلطان احمد و افواج باطراف فرستاد، تا ولایت او را نهب و تاراج کردند ، و اشجار مثمره و غیر مثمره که در حوالئ مندو بود ، بریدند . و چون موسم برسات رسیدخ بود ، مراجعت نموده ، متوجه گجرات گردید ، و ولایت چانپانیر و نادوت را ، که بر سر [Page 107] راه او بودند ، مالیده ، گذشت – و بعد رصل احمدآباد چند ماه جشنها پی درپی میکرد – و از هر که اندک ترددی و اقع شده بود ، او را بعنایت و التفات امتیاز داده ، خطابها ارزنی داشت .
9.
و در اوائل سنه اثنین و ستین و ثمانمائه ، عزیمت تادیب و گوشمال زمینداران مصمم نموده ، متوجه سروهی شد . و راجه سروهی که قرابت قریب [Page 133] برانا کونبها داشت گریخته بکوهشتان پناه برد – و بار سوم سروهی را سوخته ، و مواضع و قریات را تاخته ، افواج بر ولایت رانا کونبها نامزد فرموده – و خود بقلعۀ کونبلمیر متوجه شد – و درین اثناء خبر آمد که سلطان محمود خلجی از راه مندسور بقلعۀ چتور عازم گشته ، و پرگناتی که در نواحئ مندسور بور، همه را متصرف شد . سلطان قطب الدین ، بعزم درست ، رانا را در قلعۀ کونبلمیر محاصره نمود . و چون مدتی برین گذشت ، و دانست ، که قلعۀ کونبلمیر را گرفتن دشوار ست . ترک محاصره داده متوجۀ قلعۀ چتور شد . و نواحئ آن را بغارت خراب کرده باحمد آباد رفت . از سپاهیان هر کس را که درین سفر ، اسپ سقط شده برد ؛ سلطان لهلئ اسپ از خزانه داده ، نفّقد احوال سپاهیان را واجب شناخت ، و رانا کونبها ، از عقل سلطان رسولان فرستاده ، از روی عجز و انکسار ، درخواست تقصیرات خود نموده، سلطان مجدداً قلم عفو بر جرائم او کشیده ، رسولان را خوشدل باز گردانید . و در سنه ثلاث و ستین و ثمانمائه ، باز ارادۀ سواری نمود، و چون بحست اتفاق بیمار شد، روزی بملاقات سید محمود المشهور بقطب عالم، که در قصبۀ بتوه آسوده است رفته ، در دل گزرانید که چه خوش باشد اگر حق سبحانه و تعالی مرا پسری شایسته کرامت فرماید . خدمت سید قدّی الله سره العزیز بنور باطن دریافته ، گفت ، برادر خورد شما که حکم فرزند دارد ، احیای خاندان مظفران شاهی خواهد کرد – سلطان مایوس برخاست – و روز بروز ، مرض او اشتداد یافته ، بتاریخ بست و سوم رجب [Page 134] سال مذکور ، رخت هستی بر بست . و در خظیرۀ سلطان محمد شباه مدفون گشت ، و در مناشیر و فرامین ، او را سلطان غازی نوشتند ، مدت سلطنت او هفت سال و شش ماه و سیزده روز بود . او باشاهی بود با شجاعت و شهاعت معروف ؛ اما هنگام اشتعال نائره غضب ؛ بتخصیص که نشۀ شراب در سر داشتی ، مرتکب اعمال قبیحه شدی ، بکشتن و خون ریختن حریص و مولع بود . چون سلطان قطب الدین وفات یافت ، امراء قطبی ، شمس خان بن فیروز خان را بگمان آنکه دختر او که در نکاح سلطان بود ، سلطان را زهر داده باشد . بقتل رسانیدند . و مادر سلطان قطب الدین دختر او را بکنیزکان سپرد – تا او را پاره پاره کردند – و بسیاست کشتند -
10.
و چون این خبر بسلطان مظفر رسید ، که بهادر خان بدهلی رفته و فردوس مکانی بابر بادشاه ، بافوج مغول دران حدود آمده ، بر مفارقت فرزند ملول و محزون گشته ، خداوند خان را فرمود ، که خطوط و عرائض فرستاده ؛ شاهزاده را طلب نماید . و در خلال این احوال ، در دیار گجرات قحط عظیم واقع شد که خلق در اضطرار آمد . و سلطان مظفر از شفقت عمیمی که داشت ، شروع در ختم مصحف مجید ، وصحاح سنه نمود ، حق سبحانه و تعالی به نیست صادق او ، این بلیه را از مردم برداشت . و در همان ایام ، سلطان مریض گشت . و بیماری روز بروز زیاده شد . روزی سلطان مظفر رقت نموده شاهزاده بهادر خان را یاد فرمود – شخصی فرصت نگاهداشته بعرض رسانید ، که لشکر دو فرقه شده . گروهی شاهزاده سکندر خان را میخواهند و جمعی بلطیف خان مائل اند . سلطان گفت [Page 195] که آیا خبری از شاهزاده بهادر خان رسیده . عقلاء و خردمندان ، ازین از اد فرا گرفتند ، که او را بولایت عهد اختیار میفرماید . و سکندر خان را بحضور خوانده ، در حق برادران رصیت بقدیم رسانیده ، او را رخصت نموده بحرم سرا رفت ، و باز بیرون خرامیده ، ساعتی قرار گرفت – و بعد از لحظۀ آواز اذانِ جمعه بگوش او رسید ، فرمود ، که طاقت رفتن بمسجد در خود نمی یابم . و مردم دیگر را بمسجد فرستاده خود باداء نماز ظهر پرداخت بعد از فراغ نماز ساعتی قرار گرفته ، بجوار رحمت حق انتقال نمود . مدت سلطنت او چهار ده سال و نه ماه بود .
11.
و همدرین ایام خبر رسید ، که لطیف خان باغواء عصد الملک و محانظ خان در کوه اواس بنواحئ سلطان پور ندربار رفته ، ارادۀ فتنه و فساد دارد – سلطان بهادر فوجی را تعین نمود ، تا باتفاق غازی خان بدفع و رفع او قیام نمایند – و مقارن ایام جلوس عید الضحی رسید . درین روز جشن عالی ترتیب داده ، اکثر امرا را باز خلعت و کمرِ خنجر و شمشیر مرصّع داده ، از خود راضی ساخت . اتفاقاٌ درین ایام قحط واقع شد . و به هشیار الملک ، که خازنِ رکاب بود ، فرمود ، که وقت سواری هر که سوال کند ، یک مظفری باو می داده باشد . و هر روز نوبت بجهت چوگان سوار میشد و در هذ [Page 207] شهری لنگرهای متعدد بجهت فقرا و مساکین تعین فرموده . همگی همت در ترفیۀ احوال برایا کوشش می نمود . تا در اندک مدت در بلاد گجرات رونق رواج پدید آمد . [Page 208] و در اوائل سنه ثلاث و ثلاثین و تسمعائه ، جمعی از سلاحداران که عدد ایشان بده هزار میرسید ، در روز جمعه داد خواه شدند . که علوفهای ما نرسیده. و خطیب را از خطبه خواندان مانع گشتند . سلطان بهادر بحلم جبلی گذارنیده ، تنخواه علوفه ایشان حکم فرمود . این جماعه ارادۀ رفتن پیش لطیف خان داشتند ؛ و دیگران را نیز اغوا می نمودند . درین وقت ، عرض داشت غازی خان رسید ، که لطیف خان با جمعیت تمام بسلطان پور آمده ، لوای مخالفت بر افراخت . و من بمقابله رفتم بعد از کارزار ، عضد الملک و محافظ خان گریختند ؛ و رای بهیم با برادران، در جنگ گاه افتاد . و لطیف خان زخمی شده گرفتار گشت . سلطان بهادر بمجرد اصغاء این خبر ، محب الملک و جمعی از امرا فرستاد . تا تفقد حال لطیف خان کما ینبغی نموده ، بر جراحتهای او مرهم نهاده بحضور بیارند . لطیف خان ، چون زخمهای کاری داشت ، در راه وفات یافت . و در موضع هالول از توابع چناپانیر، در پهلوی سکندر، مدفون [Page 209] گشت . وهم درین سال نصیر خان که بسلطان محمود مخاطب بود وفات یافت . و سلطان ، بر سر مزار برادران ، جمعی را وظیفه دار مقرر ساخته . طعام پخته و خام هر روزه تعین فرمود .
12.
سلطان بهادر این رای را پسندیده ، بر دورِ لشکر خندق حفر نمود . و درین هنگام سلطان عالم کالپی وال ، که سلطان بهادر رایسین و چندیوی [Page 230] و آن صوبه را بجاگیر او مقرر نموده بود ، با جمعیت تمام آمده ملحق شد، و تا دو ماه هر دو لشکر برابر یکدیگر نشستند ، و سپاه مغول بر اطراف اردو تاخت برده ، راه آمد و شدِ غله مسدود ساختند . و چون چند روز برین منوال گذست ، قحط عظیم در لشکر گجرات اتیان پدید آمد؛ و علفی که دران نزدیکی بود ، تمام شد، و براسطۀ استیلای مغول کسی را مجال آن نبود، که از لشکر دور رفته ، غله و کاه بیارد . و سلطان بهادر دید ، که دیگر توقف موجب گرفتاریست – در شبی ، با پنج کس از امرای معتبر خود، که یکی ازان حاکم برهانپور و دیگر ملو قادر خان حاکم مالوه بود، از عقب سراپردع بیرون آمده بطرف مندو گریخت ، و چون لشکر از فرار سلطان بهادر آگاه شدند ، هر کدام براهی گریختند . و حضرت جنت آشیانی همایون بادشاه تا پای قلعۀ مندو تعاقب فرمود ، و در راه مردم بسیار بقتل رسیدند . و سلطان بهادر در مندو حصاری شد – و بعد از مدتی هندو بیگ قورچین و جمعی دیگر از امرای مغل از مرچل هفتصد زینه بقلعه بر آمدند . و سلطان بهادر در خواب بود، که آواز بلند گشت ، و گجراتیات مضطرب شده ، راه فرار پیش گرفتند . و سلطان بهادر با پنج شش سوار بطرف چانپانیر رفت – و صدر خان و سلطان عالم حاکم رایسین و آن صوبه به قلیعۀ سونگر پناه بردند ، و بعد از دو روز زینهای خواسته ، بخدمت حضرت جنت آشیانی آمدند . صدر خان در سلک ملازمت انتقام یافت ، و از سلطان عالم چون حرکت ناملائم بوقوع آمده بود ، بحکم جنت آشیانی پی او را بریدند . بهادر خزانه و جواهر که در قلعۀ چانپانیر داشت ، به بندر دیپ فرستاده ، خود بکنپایت [Page 231] رفت ، وحضرت جنت آشیانی برسم تعاقب ، چون بپای قلعۀ چانپانیر رسیدند از آنجا بجاناح تعجیل عازم کنپایت گردیدند ، و سلطان بهادر از کنپایت اسپان تازه زور گرفته ، به بندر دیپ رفت ، و آنحضرت همان روز که او عازم دیپ گشته بود ، بکنپایت رسیدند ، و از کنپایت کوچ فرموده چانپانیر را قبل کردند ، و اختیار خان گجراتی ضابط قلعه بحصار داری پرداخت . و حضرت جنت آشیانی بتدبیری که در وقائع آنحضرت تفصیل یافته ، قلعه را متصرف شدند . و اختیار خان گریخته ، بقلعۀ ارک که آن را مولیا گویند ، پناه برد . آخر زینهار خواسته شرف خدمت دریافت و چون بهزید فضائل و کمالات از سائر امرای گجرات امتیاز داشت ، در سلک ندیمانِ مجلس خاص انتظام پذیرفت ، وخزائن سلاطین گجرات که بعمرهای دراز گرد آورده بودند ، بتصرف در آمد ، و زر بسپر بلشکریان تقسیم فرمودند -
13.
و میران محمد شاه ولد میران مبارک شاه چون از فتح اول دلیر شده بود و مملکت گجرات را از سردار خالی یافت منازعت و مخالفت امرا را نعمتِ جلیله تصور نموده بعزیمت تسخیر این ملک حرکت نموده تا ظاهر احمد آباد عنان باز نکشید . و چنگیز خان باتفاق میرزایان بآهنگ جنگ از شهر بیرون آمد و بعد از جنگ میران .شکست یافت و پریشان و بی سامان گریخته بآسیر رفت
و چون این فتح بحسن تردد میرزایان واقع شده بود چنگیز خان دلجوئی ایشان نموده پرگنۀ چند معمور و آبادان از سرکار بهروج بجاگیر [Page 253] ایشان مقرر نمود . و ایشان را بواسطۀ آنکه سامان ستعداد بهم رسانند رخصت جاگیر کرد میرزایان چون بمحال جاگیر خود رفتند و مردم اوباش و واقعه طلب بر دور ایشان گرد آمدند و حاصل جاگیر بخرج ایشان وفانمی کرد لاجرم بعضی محال دیگر را بی رخصت چنگیز خان متصرف شدند . و چون این خبر بچنگیز خان رسید فوجی بر سرایشان تعین کرد . میرزایان فوج چنگیز خان را شکست داده و پارۀ مردم را بقتل آورده رو بولایت برهان پور نهادند و آنجا نیز دست اندازی کرده بولایت مالوه رفتند . و تفصیل احوال میرزایان در ضمن احوال حضرت .خلیفۀ آلهی مذکورست