Muntakhab-Ut-Tawarikh:Vol.1
About this text
Introductory notes
The Muntakhab-Ut-Tawarikh (1590-1615)was composed in those by Abd Al-Qadir Badauni. The latter was appointed as an Imam by the Emperor Akbar in 1575-76. The chronicle comprises three volumes. The first volume covers the history of India from the Ghaznavide Dynasty (AD 977)to the death of Humayun (AD 1556). The second volume covers the first forty years of Akbar's reign and the final volume contains biographical details of religious leaders, scholars, philosophers, physicians and poets. The text was translated and edited from Persian to English by George S.A.Ranking, Sir Wolseley Haig and W.H.Lowe and published between 1884 and 1925 by the Asiatic Society of Bengal. Badauni's account is considered important as it is read in contrast to Abul Fazl's Akbarnama due to its critical portrayal of Akbar's reign and dispensation. Our selected excerpts contain descriptions of famines, conditions of dearth, feasts, charity and abstinence.Badayuni's comments on revenue and price regulation are a contrast to the discussions in the Akbarnama. As his verse interpolations are an important vehicle for the criticism of society and governance, our selections include much of this poetry
1.
و باز لشکر بجانب سومنات کشید که شهر بتی یست بزرگ برساحل دریای محیط و معبد برا همه و متی بزرگ معبود ایشان است و بتاد زرین دران بسیار – و این بت را اگرچه بعضی مورخین منات نامیده میگویند که همان است که در زمان حضرت رسالت علی الله علیه علیه و سلم مشرکان از عرب بساحل هند آورده اند اما این سخن اصلی ندارد چه اعتقاد براهمۀ هند افست که این بت از زمان کش که چهار هزار سال و کسری میشود درانجاست و نیز نام آن بزبان هندئ اصل سوبه ناتهه است بمعتئ صاحب آرایش نه منات و این غلط را همانا مناسبت اسمی نواند بود نه غیر – و درین یورش شهر پتن که به نهرو اله اشتهار دارد از ولایت گجرات مفتوح ساخته و آزو قۀ بسیار از اینجا برداشته بسومنات رسید و اهل قلعه در بروی سلطان کشیدند و بغارت و تاراج تنببه یافتند و قلعه مفتوح شد و آن بت را پاره پاره ساخته بغزنین فرستاد [Page 18] تا بر در مسجد جامع گذاسته پایمال شد و در وقت مرا جعت بملا حظۀ آنکه با بیرم دیو راجۀ بزرگ از راجهای هند که برسرده سلطان بود جنگ باو مناسب وقت نبود بنابر براه سنده متوجه ملتان شد و ارممر کم آبی و کم علفی محنت عظیم پیش لشکر یان آمد و بمشقت و محنت در سنۀ سبع عشر و اربعمایه (417) بنزنین رسید –
2.
قطعه
قطعه
3. بسم الله الرحمن الرحیم
الحمد لله رب الیالمین و الصلوة علی خیر خلقه محمد و آله و اصحابه اجمعین – اما بعد در بعفی آ تار است که دو چیز در عمر افزاید و سبب نصرت مظلومان و دیگرقهر ظالمان و حجتی که برین گفته اند آنست که پیغمبر صلی الله علیه و سلم فرمود که – با لعدل قامت السمرات – عدل بر منال مر غیست که هر کجا سایه انکند آنجا تو سعۀ دولت شود و آنجا که خانه سازد قبلۀ استند امت شود و باران از آسمان بایستد – و ظلم و جور مر غیست که هر کجا که پرد قحط سال شود و حیات و حیا از میان خلق [Page 41] معدوم شود رحق سبحانه تعالی سلطان اسلام و پادشاه عادل بهرام شاه بن مسعود شاه بن ابراهیم شاه بن مسعود شاه بن محمود شاه را از جور ظلم نگا هدارد و اگرچه همه عالم جمع شودند تا بضاعت و مایۀ شناخت دل این بنده تویسند و بعبارت برند نتوانند و درختی که مالک الملک آن را نشاند بود در مشاهدۀ اسرار عیوب جبرئیل و میکاکیل که از تصرف کردن دران معزول بودند یقین است که در کل حوال عادل سعید است و جابر شقی و بد ترین ظلمی آنست که جما عتی اندک چیزی بخوانند و فهم نکنند و دران مغرور شودن و زبان طعن در حق عا لمان نهند از ابنحاست که پیعمبر ما صلی الله علیه رسلم فرمود – ار حموا ثلنا غنیا افتقر و غزیز قوم ذل و عالما بین الجهال – کتابی که بزبان اهل معرفت گفت بود عارف بینا دل باید چنانکه بایزید و شبلی که دران کتاب تصرف کنند وبدانند که دران چه نوشته اما دانسمندانی که بوی معرفت ندارند از سرحقد و نادانی بود که دران کتاب طعنی زنند و دلیل بر کور دلئ ایشان آنست که میگویند آل مروا نرا نکرهیده است و خاندان مصطفی را صلی الله علیه و سلم ستایش از حد برده و تفضیل امیر المرمنین علی کرم الله و جهه بردیگر محابه رفی الله عنهم نهاده است و آن نمی بینند که او فرود صد یق وفاروق وزی النورین مرتبه نهاده [Page 42] است برظریق سلف و خلف صالح و از سید کائنات محمد مصطفی صلی الله علیه و سلم اخبارسحیح مرویست در مثالب آل مروان و مناصب آل محمد مصطفی صلی الله علیه وسلم اگر دروغ است وکافۀ ناس براین اند عقل داند که چنین است و کلمۀ حق آنست که بار خدایا آراسته گردان عالم را بعالمانی که از مبتلای بیگانگان کوی مهرخود مگردان بفضلک و جودم و کرمک یاار حم الراحمین و این بیت از حدیقه است * *عرش گربارگاه را زیبد * شاه بهرامشاه را زیبد
4.
سلطان قطب الدین ایبک که از غلا مان بر گذیدۀ خاص سلطان معز الدین بود بتقریب گرفت ماه انگست خلصر شکسته داست و باین لقب مشهور شد [Page 55] و او را قطب الدین لک بخش نیز میگویند باتفاق امرای هندو ستان بحراست ملک دهلی قیام نمود و بعد از شهادت سلطان معرالدین بردرزادۀ او سلطان غیاش الدین محمود خلف صدق سلطان غیاش الدین محمد که این بیت در مدح او گفته اند * بیت* سلطان مشر قین جهاندار مغربین * محمودبن محمد بن سام بن حسین از فیروزه کوه بجهت ملک قطب الدین چتر و اما رات پادشاهی فرستاده مخاطب بخاطب سلطان ساخت و در سنۀ اثنی و ستصایة (602) دهلی بلاهور آمده در روز سه شنبه هزار دهم ماه زی قعدۀ سنۀ مذ کور بر تخت سلطان جلوس فرمود او در جود و کرم ضرب المشل بود و مستحقان را زیاده از حوصله انعام بخشیدی و رسم لک بخش او پیدا کرد و یکی از فضلای عصر بهاء للدین او شی نام در مدح او کفته
*رباعی*
5.
6.
7.
برین سان بود چرخ گردنده دهر و از تاریخ مبارک شاهی چنین هفهوم میشود که سلطان معز الدین را دران هجرم عام بعد از دست آوردن شاهزاده وقتیکه در بارکاه زشسته بود بستند چنانچه همان جا بگر سنگی و تشنگی هلاک شد و دران حالت این رباعی گفت
*رباعی*
و چون غوغای ملک ایتمر سرخه و خلق دهلی فرو نشست و شایست خان بکام دل شاهزاده را بر تخت نسانده کار ملک سر کرده روز دوم سلطان معز الدین این جهان فانئ نا پایدار را پدرود نمود و آن همه عیش و عشرت را خوابی خیالی انگاشت –
*رباعی*
8.
و در سال دیگر ار کلیخان از ملتان بدهلی آمد و سلطان او را در دهلی گذاشته بجانب مند اور عزیمت فرمود و بعد از رسیدن دران منزل بواسطۀ شنیدن خبر غدا از بعضی امرای غیاثی اندیشیده ملک مغلتی را اقطاع بداون داده در ساعت رخصت نمود و ملک مبارک را تبرهنده داده بعد از فتح قلع قلعه مند اور بکوچهای [Page 170] متوانر بدهلی آمد و دران ایام سیدی مرتاضی مجردی صاحب تصرفی متوکلی باادبی بچندین فضائل و کمالات آراسته سیدی موله نامی اول از ولایت عجم در اجودهن بملازمت حضرت قطب الاولیا مخدوم شیخ فرید گنج شکر قدی الله سره رسیده و خصت رفتن بشرق رویۀ هند طلبید ایشان فرمودند زنهار از هجوم مردم اختلاط با ملوک اجتناب نمای و چون بدهلی رسید خانخانان پسر بزرگ سلطان نسبت بوی ارادت و اعتقاد بیحد پیدا کرده بود همچنین اکثر ملوک و امرای معزول بلبنی که روزی هردو وقت بر سر سفرۀ آن درویش که از هیچ کس چیزی قبول نمی کرد و مردم گمان کیمیان گری برو داشتند حاضر می شدند و هزار من میده و پانصد من مسلوخ و سه صد من شکر خرج یومئ شیخ بود که ذر لنگر بکار میرفت و سیدی مشار الیه اگرچه نماز پنج وقتی میکرد اما بنماز جمعه حاضر نمیشد و بشرایط جماعت چنانچه ار سلف معمول است تقید نداشت و قاضی جلال الدین کاشانی و قاضی اردو و مردم نامی و سرداران معتبر و سایر خوص و عوم پیوست ملازم خانقاه او بودندی
9.
و مقارن این حال در روز قتل او باد سیاه برخاست و عالم (؟؟) شد و باران دران ساد کم بارید و قحطی چنان واقع شد که هندوان ازغایت گرسنگی و مخمصه جماعه جماعه دستهای یکدگر را گرفته خود را در آب جون انداخته طعمۀ نهنگ فنامی شدند و مسلمانان نیز بآتش گرسنگی سوخته غریق بحر عدم می بودند و اهل عالم ظهور این وقایع را دلیل حقیقت سیدی و بر هان صدق او می داشتند اگرچه برین طور چیزها مدار هم نتران نهاد که شاید از جملۀ اتفایقات باشد و ما را نیز امثال این امور معاینه و مشاهده * شده چنانچه بمحل خود مذکور خواهد شد انشاء الله تعالی
10.
11.
*نظم*
12.
خرسو خان از تلپتهه باز گشته در خطیرۀ ملک شادی آمده که صاحب اول وی بود تنها و سر اسیمه و مد هوش بنهای شد و روز دیگر اورا باقبح حال گرفته نزد غازی ملک آوردند تا بجزای اعمال شنییعه و افعال قبیحۀ خود رسید
* بیت*
13.
که الغ خان باشد در سنۀ خمس و عشرین و سبعمایة (725)باتفاق امر و ارکان دولت بر مسند سلطان نشست و بعد از [Page 226] اقامت مراسم عزا بچهل روز در شهر بدو لتخانۀ بادشاهان سلف رفته نشا رهای فوق الحد و القیاس فرمود و مناصب واشغال بر امر تقسیر نموده ملک فیروز عم زادۀ خود را که سلطان فیروز باشد نایب گردانید و برین قیاس پایۀ مقربان خویش افزود و حمید لویکی مشرف شد و ملک مرتیز عماد الملک و ملک خورم ظهیر الجیوش و ملک پندار خلجی قدر خان و ملک عز الدین یحیی اعظم الملک خطب یافت واقط ع ستگانون برو مقرر شد * (و در سنۀ سبع و عشرین و سبعمایة (727 سلطان عز یمت خبردار نشانده و در هر منزل کوشکی و خانقاهی بنافرمود و شیخی نصب کرد و طعام و شراب و تنبول و سایر مصالح مهمانی مهیامی داشتند و از هردو طرف راه بانان را حکم کرد تا مسافر ایذا نکشد و اثرهای آن تا سالهای دراز باقی بود و دیوگیر را دولت آباد نام نهاده و میانۀ ولایت خود تصور کرده آن رل دار الملک ساخت و مخدومۀ جهان والدۀ خود را با جمیع اهل و عیال امرا و ملوک و معارف و حشم و خدم و خزئن و دغاین بد و لتاباد بر و به تبعیت مخد و مۀ جهان سادات و مشایخ و علما نیز همه آنجا رفتند و انعامات و اداراوات هزیکی اضعاف مضاعف شد میمرجب الجلاء اشد البلاو و الغربة اصعب الکر به درین و یرانئ دهلی و انتقال ازان مزاحمت بسیار بحال مردم راه یافت و اکثری از ضعفا و بیرها و عجزه و مساکین در راه تاف شدند و آنانکه برسیدند هم قرار نتوانستند گرفت و در آخر سنۀ مذ کوره ملک بهادر گشاسب [Page 227] عارض لشکر در شهر دهلی خروج کرده فتنه انگیخت و ملک احمد ایاز که خواجۀ جهان خطاب داشت با بسادر جنگ کرده اورا شکست داد و بهادر اسیر شد و نزد سلطان برده بسیناست پیوست بعد ازان ملک بهرام ایبه برادر خواندۀ سلطان تغلق در ملتان باغی شده علی خططی را که بطلب او از درگاه رفته بود بقتل رسانید و سلطان بعزم دفع شر او از دولتاباد بدهلی و ازآنجا بکوچ متواتر بملتان رسید و بهرام بمقابله آمد و مقاتله نمود و منهزم گشته آخر بقتل رسید و سراورا نزد سلطان آوردند و سلطان خواست که بکناه وی جویهای خود از ملتانیان روان سازد شیخ الاسلام قطب المالم شیخ رکن الحق و الدین قریشی قدسی الله سره العزیز سرمیارک خویش بردرگاه سلطان برهند کرده در مقام شفاعت انیستاد او گناه آن حماعت بدیشان بخشید -
14.
و در سنۀ تسع و عشرین و سیعمایة (729) نرمه شیرین مغول برادر قتلغ خواجه مغول پادشاه خراسان که بقا به هندوستان آمده [Page 228] بود با لشکر های انبوه در ولایت دهلی آمد و بیشتر حصار ها بکشاد و از لاهور و سامانه و اندری تا حد بداون بقتل و اسر گرفت و چون عساکر منصورۀ اسلام برسر او رسیدند همچنان باز گشت و سلطان تا حد کلانور تعاقب او نموده شکست و ریخت آن حصار را بعمدۀ مجیر الدین ابور جا باز گذاشته برسمت دهلی باز گشت و درین ایام رای سلطان چنان اقنضا کر که ازس که رعایای میان دواب سرکشی دراند خراج آن ولایت ده بیست مقرر سازند و گاوشماری وخانه شماری و رسوم بدعت های دیگر نیز پیدا کرد که موجب خرابی و ویرانئ آن ولایت با لکلیه گردید و صعیفان نا بود شدند و اقویا بنیاد فساد نهادند و سلطان حکم فرمود تا بقیۀ ساکنان دهلی قصبات جواز را قافله روانه سازند و بدولت آباد برند و خانها را از متوطنان بخرند و بهای آن رانقد از خزانه دهند و انعامات وافر علیحده باشد و دولت آباد باین طریق معمور و دهلی چنان خراب شد که سلک و گربه هم دران نماند و این بیت حسب حال آن بود
*بیت*
و این معنی باعت کمئ خز ینه نیز گشت و از جلمۀ اسباب نقصان خراین اینکه سلطان حکم فرمود تا مهر مس را برابر مهر تقره صرف کنند و هر که در سندن آن تاصل میکرد اورا فی الحال بسیاست می رسانیدند و م مفاسد بسیار در ملک ازین ره گذر لازم آمد و مضسدان و متمردان بی مواسا هرجا در مواضع خویش [Page 229] دارا لضرب پیدا کرده برفلوس مس سکه می زدند و در شهر ها بوده بدان نقره و اسپ واسلحه و نفایس می خریدند و قوت و شوکت عظیم بهسر سانیدند و چون درجا های ردوردست سکۀمس رواج نداشت و یک تنکۀ زر به پنجاه شصت سکۀمس رسید و کساد آن بر سلطان ظاهر شد حکم فرمود آورده تگهای زر برابر آن ببرد وخلایق را ازین ممردستگاه عظیم بهم رسید و آخر مس مس ونقره نقره بود و آن تنگهائی مس پشته پشته تاز مان سلطان مبارک شاهی بقول صاحب تاریخ مبارک شاهی مانده در تغلقاباد حکم سنگ داشت و الله اعلم *
15.
و در سنۀ اربع و اربعین و سبعمایة (744) سلطان از میان سنام و سامانه گذاشته سادات کیتهل و سایر اهل اسلام رابر رغم حسن [Page 232] کانکم حکم بقتل عام فرمود و مقد مان آن دیار را بجای ایشان رعایت کرده در حوالئ شهربرد و دیهات و اقطاعات معین ساخت و خلعت های فاخر و کمر های زر داده همان جا ساکن گردانید و چون قحط عام بود فرمان داد تاخر کس خواهد بجانب شرق رویۀ هند رفته ایام گرانی و تنگی را مگذراند و کس مانع نشود و هم چنین اگر کس ترک سکونت دولت آباد خواسته بدهلی باز گردد تعرض باو نوسان و عراق و سمرقند بامید بخشش سلطان در هند آمدند که درین دیار بغیر از ایشان طایفۀ دیگرکم بنظر می آمد –
16.
در سنۀ شمان و او بعین و سبعمایة (748) امیران صده در بجرات فتنه و فساد انگیخته بر مقبل بندۀ خواجه جهان که نایب وزیر گجرات بود و خزانه بدرگاه می آورد شبخون زدند و خزینه و اسپان و اسباب پادشاهی را بدست آوردند و سلطان بدفع این فتنه منتوجه شده بگجرات رسید و بعضی امرای معتبر چون ملک علی سرجاندار و صدهای آنجا رابسته بدرگاه آرند ملک احمد لاچین چون در درة مانک گنج رسید میرصد ها از ترس جان خویش باهم اتفاق کرده ملک احمد لاچین را بقتل رسانیدند و عزیز خمار که بدفع میر صدهای دیوهوی و بروده از گجرات متوجه شد بود و چون روبروی باغیان شد دست و پاگم کرده از اسپ افتاد و گردید و بعد از هزیمت مقبل و قتل عزیز میرصد ها دلیو شده از هر جا قبایل و خویشان را طلبیده بمیر سلطان مطلقا یک رویه شدند و قلعۀ دولت آباد را ازضابطان ملک عالم گرفته بتصرف در آوردند اسمعیل فتح نا می را بپادشاهی برداشته سلطان ناصرالدین خطاب دادند بعدازان میرصد های دیوشری بروده که سلطان برسر ایشان امرا نامزد فرموده بود از فوج مقابل خود شکست یافته بامیر صد های دولت آباد پیوستند چون سلطان بدولت آباد رفت اسمعیل فتح جنگ مصاف داد و هزیمت یافته در حصار دهار انگر که عبارت از ارک دولت آباد است متحصن شده مسلمانان بسیار از دولت آباد درین فتنه بقتل رسیدند و اسیر شدند و ملک عنایت عماد الملک سرتیز متعاقب [Page 236] گریختگان امیر صدها بطرف بیدر نا مزد شد در همین اثناخبر طغیان ملک طغی در گجرات رسید که ملک مظفر حاکم آنجا را کشتۀ اسبان و اموال مرفوره در تصرف او درآمد سلطان ملک جوهر و خداوند زاده قوام الدین و شیخ برهان الدین بلاومی را در دهار انگر گذاشته متوجه دفغ فتنۀ ملک طغی شد و لشکر گریختۀ دولت آباد که حسن کانکور سردار ایشان بود از کین بر آمد بر ملک عماد الملک سر تیززد و عماد الملک کشته شد و لشکر او گریخته بدولت آباد پناه بردند و ملک جوهر و خداوند زاده قوام الدین و امرای دیگر طاقت مقاومت با حسن در دولت آباد نیاورده و آن دیار را خالی گذاشته روی بداها را نگر نهادند و حسن کانکو تعا قب ایشان نموده بدولت آباد در آمده و اسمعیل فتح را رانده سلطان علاو الدین خطاب خود کرد وبپادشاهی تشست و ازان باز سلطنت اقطاع دولت آباد و حکومت آن ملک درخاندان اوماند و تاریخ فتوح السلاطین بنام او منطوم شد و طغئ طاغی بعد از رسیدن سلطان – بگجرات دوبار جنگ صف کرد و شکست یافت و خود را بقزاقی قرار داده جا بجا میگشت و سلطان درین مهم ملک فیروز را از دهلی طلبیده تا بدرگاه وپیوست درین سال ملک گیرپسر ملک قبول خلیفتی که سلطان تمام مهمان خود برو گذاشته و خطی از جانب او به بندگی خلیفۀ مصری عباسی نوشته [Page 237] بدست حاجی برقعی فرستاده بود قوت کرد و احمد اباز که خواجۀ جهان باشد و ملک قبول قوام الملک در دهلی تمشیت مهمات مینمودند و در آخر عهد سلطان محمد چندان بغی و عصیان و خلل و فتنه روز بروز ظهور کرد که آگر بتدارک یکی مشغول میشد دیگری از دست میرفت رکار از صلاح گذاشته بود و آن آرامش ملک و امان و آبادانئ ولایت بعکس تبدیل یافت وظلم بجای عدل و کفر بجای اسلام فرو گرفت و این معنی را اسباب بسیار بود و هیات مجموعئ آن باعث خلل و تفرفه و زوال ملک گشت و تضصیل آن در تواریخ اصل فیروزشاهی و مبارک شاهی مسطور است و مآل آن بطریق اجمال بهفت امر عاید میشرد اول انکه بیشتر خلق و رعایای بلاد و دیار از تاراج مترمه شیرین خراب شد و دیگر روی بآ بادانی نه نهاد – دوم خراج میان دو آب که از معظمات بلاد هند است یکی بده بیست قرار یافت و گاه شماری و خانه شماری و دیگر اخراجات علاۀ این شد باین طریق ضعفای رعایا اموال و مواشی گداشته باقویا پیوستند و اقویا تمرد و فساد بنیاد نهاده قطع طریق و تخریب ولایت میکردند و بهرحال محصول کم شدن گرفت و میان دواب خراب شد – سوم قحط عام و گرانئ غله هفت سال چنان شد که قطرۀ از آسمان نبارید و مخفی نماند که این عبارت از مبارکشاهی بجنس نقل نموده شد و معلوم نیست که صاحب آن غلو در اغراق کرده یادر واقع همین [Page 238] طور باشد – چهارم ویرانئ دهلی و معمورئ دولت آباد است که بعد از تخریب دهلی مردم را از قصبات و مواضع درآن شهر آورده آبادان ساختند و باز کوچانیده بدولت آباد بردند و ضیاع موروثی رعقار ملکی و اسباب و اشیائی که داشتند همه ضا یع و تلف شد و دیگر روی سامان ندیدند – پنجم بقتل رسیدن هشتاد هزار سوار تمام در کوه هماچل بیک بارگی و ویران شد خان و مان ایشان – ششم فتنه گری و بغئ هر روزه در هرجاکه مردم از ترس جان خویش میکردند و بعضی در جنگ و اکثری باخان ومان بتهمتی کشته میشدند و بهرحال آن دیار وبلاد خراب میشد – هفتم کثرت خونریزئ سلطان و سیاست عام او که سادات و علما و مشایخ و اسافل و اراذل و متحرفه و مزارع و سپاهی نسبت باو یکسان بردند و پیوسته پیش سراپردۀ سلطانی و درگاه دیوانئ اواز کشته پشته و از مرده توده بود و کناسان و جلادان ازکشیدن و کشتن انبوه بستوه آمده بودند نه خلق از فتنه و نه سلطان از سیاست بس میکرد عاقبت سلطان درین کار ماند و نه تیغ از سیاست و هیچ فایده نداشت تا سیلاب فتنه تند و ارکان ملک بتدریج سست شد و مرض بر طعبیت عالب آمد و سلطان از خلق و خلق از سلطان خلا صی یافت –
17.
سلطان ازانجا به تته رفت و جام که لقب حاکم تهته است صتحصن شد و سلطان بجهت کلانی آب و زور بشکال و گرانئ غله ترک محاصره نموده بگجرات شتافت و آن ولایت را یظفر خان تفریض نموده نظام الملک را معزول ساخته و نایب و زارت دهلی گردانید باز تهته آمد و درین مرتبه جام امان طلبیده سلطان را دید و با سایر زمیداران تا دهلی همرکاب بود [Page 250] و از انجا نوازش یافته و حکم مت تهته بدستور سابق بدو مقرر شده رخصت یافت – و در سنۀ اثنی و سبعین و سبعمایة (772) خانجهان وزیر وفات یافت و پسرش جونا شه نام بهمان خطاب مخاطب گشت و کتاب چندابن را که مثنوئی ست بزبان هندوی در بیان عشق لورک و چاندانام عاشق و معشوق و الحق خیلی حالت بخش است مولانا داوئ بنام او نظم کرده و از نهایت شهرت درین دیار احتیاج بتعریف ندارد و مخدوم شیخ تقی الدین واعظ ربانی در دهلی بعضی ابیات تقریبئ اورا بر منبر میخواند و مردم را از استماع آن *حالت غریبه روی میداد چون بعضی افاضل آن عهد شیخ را پرسید ند که سبب اختیار این مشنوئ هندوی چیست جواب داد که تمام آن حقایق و معانئ ذوقیست و موافق بوجدان اهل شوق و عشق و مطابق به تفسیر بعضی از آیات قرانی و خوش آوازان هند حالاهم بسواد خوانئ آن صید دلهامی نمایند
18.
و در سنۀ سبع و شمانین و سبعمایة (787) در موضع ببولی هفت کروهئ بداون است و مواس مشهور است حصا وی بنا نهاده فیروز پور نام آن گذاشته و چون بعد ازان حصار از سلطان عمارتی دیگر بنانیا فت بآ خرین پور شهرت گرفت و درین ایام اگرچه اثرای ازان بنا باقی تیست اما از خشتهای کهنه و طرح و وضع آن زمین بلند معلوم میشود که وقتی از اوقات عمارتی دران زمین بود و چون عمر سلطان قریب بنود سال * و ماصدق این ابیات گشته بود
*ابیات*
19.
و درین ایام چنان قحطی و بائی در دهلی افتاد که با عث خرابئ تمام گشت و بقیۀ مردم که مانده بودند درین حادثه بعالم آخرت شتافتند و تا دوماه در دهلی برنده پربمیزد و درین فرصت سلطان نصرت شاه که از پیش اقبال خان هزیمت یافته در میان دوآب رفته بود میدان خالی دیده بمیرته و از آنجا بفیروز آباد رسیده شهر دهلی را خراست نمود و عادل خان و خلائق دیگر که از دست مغول خلاص یافته بودند از گوشه و کنار آمد برو جمع شدند و بعد از بهم رسیدن جمعیت شهاب خان را نجانب بون بر اقبال خان نامزد ساخت و در اثنای راه هندوئی پند بر شهابخان و اقبال خان پیش دستی نموده فیل و حشم اورا خاوندی کرد و کار او روز بروز قوت گرفت و مهم نصرت شاه برهم خرود و اقبال خان از برن بجانب دهلی روانه گردید و نصرت شاه از فیروز آباد راه میوات پیش گرفت و در همانجا بملک بقا شتا فت و طوایف ملوک شتی در چار طرف هندوستان نصرت داشتند -
20.
و در سنۀ احدی عشر و ثمانمایة (811) سلطان محمود تا حصار فیروز رفته آن اقطاع را از قوام خان که خضرخان بدو داده بود گرفته متصرف شده بدهات رته رسیده بدهلی عود کرد و خضر خان با جمعیت انبوه از فتح آباد براه رهتک بجنگ سلطان محمود آمده دهلی را محصر کرد و از جهت بلای قحط که در دهلی عام بود در آنجا فرار نتوانست گرفت و میان دوآب را متصرف شده بفتح پور بار گشت - [Page 277] و در سنۀ اربع عشر و ثما نمایة (814) خضرخان بنار نول و میرات آمده و آن ولایت را بتاراج داده و سلطان محمود را در حصار سیری از دهلی و اخهتیار خان را در فیروز آباد محصر داشته و جنگ های عظیم کرده از جست گرانئ غله نتوانست قرار گرفت *و براه پانس پته گذشته بفتح * پور معاوحت نمود
21.
ایضا وله
22.
و در سنۀ سبع و عشرین و ثمانمایة (827) باز جانب کوه کماون وکیتهر سواری فرمود و ازانجا بر گشته میوات را نهب و تاراج گردانید – و دران سال * و در قحط عام در تهام هند و ستان افتاد
و در سنۀ تسع و عشرین و ثمانهایة (729) باز * بجانب میرات رفته قلعۀ ندور و الور را بکشاد
23.
و بعد از بشکال در سنۀ تسعمایة (900) بعزیمت گوشمال متمردان ولایت پتنه روانه شد و قتل و بند بسیار بوتوع آمد و ازانجا بجانب جونپور رفت واسپان درین سفر خیلی تلف شدند و از ده بکی بیش زنده نماندند و زین در ران پتنه و غیران بسلطان حسین شرقی از تلف اسپان ویراق سلطان سکندر خبر نوشته او را طلبیدند سلطان حسین جمعیت نموده از بهار با صد زنجیر فیل بر سر سکندر آمد سلطان سکندر مکدر گشت از آب گنگ گذشته بجنها ر رسیده و ازانجا به بنارس رفته و سلطان حسین هیزده کروهئ بنارس رسیده بود که سلطان سکندر برسرعت تمام بر سر او رفت و در اثنای راه سالباهن راجۀ پتنه که زمین در معتبربود از سلطان حسن قطع نموده بسلطان سکندر پیوست و سلطان حسین جنگ صفه کرده منهزم شده و راه ولایت پتنه گرفته و سلطان سکندر اردو را کذ استه بایک لک – ورر جریده تعاقب او نموده و در اثنای راه چنان معلوم شد که سلطان حسین به بهار رفته است و بعد از نه روز سلطان سکندر آمده باردو ملحق شده متوجه بهار گشت و سلطان حسین در بهار نایب خود گذاشته فتوانست آنجا بود و از انجا به کهل گانون از توابع لکهنوتی رفت و بهار بدست *افواج سکندر یه افتاد و سلطان از انجا بترهت رفت و آنرا امسخر ساخت
24.
و در سنۀ احدی و تسعمایة (901) خانجهان لودی و نات یافت و احمد خان پسر بزرگ او بخطاب اعظم خان همایونی مخاطب شد و سلطان از ترهت باز گشته بزیارت قطب المشایخ شیخ شرف الدین نحیی منیری قدس الله سره رفت و بد رویش پور آمد و ازانجا بر سر سلطان علاوالدین پادشاه بنگاله روان شد و در نواحئ بهار پسر سلطان علاو الدین دانیال نام بموجب فرمودۀ پدر با شتیصال سلطان آمده بمقابله ایستاد و بر ولایت یکد یگر قناعت نموده و قرار صلح داده باز گشتند – و درین سال قحط و عسرت تمام در اردوی سلطان پدید آمد و فرامین منع زکوة غله در جمیع ممالک صادر شد و آنرا با لکل بر طرف ساخت -
25.
و بابر پادشاه از انجا بعد از چنین فتحی عظیم همان روز در دهلی نزول فرمود و خطبه را بنام خود *درست گردانید و شاهزاده محمد همایون میرزا او سایر امر را بجانب آگره حکم ایلغا رشد و *خزانۀ ابراهیم را که بی پایان بود بدست آوردند و بر سپاهیان قسمت کردند *بیت
و این واقعه در سنۀ اثنی و ثلتین و تسکمایة (932) روی نمود هند یان شهید سدن – ابراهیم تاریخ نیافتند و از انگاه باز سلطنت از خاندان افغانان لودی منتقل شده بدودمان امیر تیمور صاحبقران قرار یافت و مدت سلطنت سلطان ابراهیم نه سال بود –
26.
و محمد همایون پادشاه بتقریب این که در حالت محاصرۀ سلطان بهادر چتور را برسر او رفتن و اورا مشغول بخود ساختن باعث بدناهی است قلعۀ چتور را بزور فتح کرده در نواحئ مند سوراز توابع مالوه با پادشاه محاربه تا مدت دو ماه نمود و چون غله با ردوی بهادر نمی رسید و آد میان و دواب از قحط هلاک شدند بهادر با پنجکس از امرای معتبر خویش از عقب سراپرده بر آمده بجانب مند سور گرخت و این قطعه تاریخ آن وا *قع شد
*بیت*
27.
دران ایام پادشاه را هوای بنگاله بغایت خوش آمده شهر گور را جنت آباد نام نهادند و دو سه ماه در آنجاتوقف فرموده باز کشتند درین فرصت کار شیر خان بالا گرفت و جمعیت او یاده شد و عریضه بپادشاه نوست که این همه افغانان بنده و خدمتگار حضرت پادشاه اند و التماس جایگیر ها هی کنند اگر پادشاه فکر جاگیر ایشان نماید فبها والا از گرسنگی سر گردنکش دارند – تار این زمان بن مانع بودم حالاس باطاعت من فرود نمی آرند تا این زمان من مانع بودم حالاسر باطاعت من فرود نمی آرند و گرسنه خود را بشمشیر می زند مثل مشهور است – دیگر حکم حکم پادشاه است پادشاه مضمون را فرا گرفته دانستند که مقصود او چیست و بعد از خرامئ بصره و بی سامانئ لشکر که بتازگی مشنی شده و اسپان و شتران سقط گشته و باقی مانده چنان انکار ولاغر بود که بهیچ کار نمی آمد در پئ تدارک کار شدند و میرزا هند ال که تا منگیر در رکاب پادشاهی بود ازانجا بدفع فتنه و فساد [Page 350] محمد سلطان میرزا والغ میرزا دشاه میرزا که گریخته در ولایت دهلی خلل انداخته هی گشتند بجانب اگره مرخص شد و محمد زمان میرزا بعد از غرق شدن سلطان بهادر در دریای شور *بمکر فرنگیان کاری نساخته باز پناه بپادشاه آورد
28.
و چون میرزا حیدر بنوشهرۀ که جائیست مشهور رسیده با تفاق یعضی کشمیریان دران ولایت در آمد و فتح نمود و بتاریخ بیست و دوم رجب سال مذکور زن ولایت را متصرف شد و خواجه کلان بیگ تا بسالکوت رفت بود که خبر بپادشاه رسید [Page 356] که شیر خان از آب سلطان پور عبور نموده بسی کروهئ لاهور آمد و پادشاه در غرۀ ماه رجب سال مذکور از آب لاهور کذشتند و میرزا کامران بعد از تقض سوگذدهای علیظ شدید بر هماهئ فراحئ بهیره بنابر مصلحتی موافقت کرد و خواجه کلان بیگ از سیالکرت ایلغار کرده باودوی پادشاه سلحق گشت و میرزا کامران در نواحئ بهیره با میرزا عسکری پادشاه جدا شده باتفاق خواجه کلان بیگ بجانب کابل و پادشاه بطرف سند متوجه شدند و میرزا هندال و یادگار ناصر میرزا انیز چند منزل در خدمت بوده جد اگشتند و بعد از روزی چند به نصیحت امیر ابو البقا باز آمدند و در کنار دریای سند در اردوی پادشاع قحطی عظیم چنان افتاد یک سیر غلۀ جواری گاهی بیک اشرفی هم پیدانمی شد و اکثر لشکر ازین ممر و جمعی دیگر از بی آبی هلاک شدند تا آنکه پادشاه را با جمعی معدود گذربجانب حیلمیر و ولایت مارو ار افتاد آنجا قضایاس غزیب عجیب روی نمود و بعد از مشقت و محنت بسیار که کار چرخ همیشه برین قرار بوده است خود را بعراق رسانیدند و کومک از شاه طهما سپ آورده قندهار و کابل را متصرف شده و جمعیت تمام بهمرسانیده *بار دیگر هندوستان را فتح نمودند و آن قضیه بجای خود مذکور خواهد شد انشاءالله تعالی
29.
در سنۀ اربع خمسین و تسعمایة (904) افغان عثمان نام که سزاول خان دست او را بسیی قطع نموده بود روزی در گوالیار کمین کرده در سر راهی ضربتی بر سزاول خان انداخت و او زخمی شده بمنزل رفت و این معنی را حمل بر اغوای سلیم شاه نموده راه مالو پیمود واسلیم شاه تعاقب او نموده تا ولایت بانس واله رفت و چون سزاول خان درمیان زمیداران سرور گم شد سلیم شاه عیسی خان سور را بابیت هزار سوار در اوجمین گذاشته بپای تخت رسید و [Page 384] اسلیم شاه در اوایل سلطنت پنج پنج هزار سوار در سرکار های بزرگ هندوستان تمین کرد از انجمله مبارزخان پسر نظام سور را که صزاد و خسر پورۀ اسلیم شاه بود و آخر سلطان محمد عدلی خطاب یافت در نواحئ اجاون از سرکار سنبل بیست هزاری ساخته گماشت تا خواض خان و دیگر امرا دران ولایت نتواشد گشید وپابنده خبرک را نایب او گردانید و همچنین در اوایل جلوس حکم کرده بود که درمیان هر دو سرای شیر شاهی که مضاصلۀ یک کروهی راه بود سرای دیگر بهان اسلوب سازند و مسجدی و مقری و سقابۀ آبی وطمام لنگری از خام و پخته برای هندو و مسلمان مهیا دارند و از جملۀ احکم او این بود که مدد معاش ایمۀ جمیع ممالک محروسۀ هندوستان را که شیر شاه داده و سر ها آبادان کرده وباغها شاخته بود نه تغئیر دهند و نه کم و بیش سازند دیگر انکه پاتران را ازامرائی که اکساره داشتند و آن درهند مشهور است همه گرفتند و فیلان نیز هم چنان کشیده گرفت و غیم از ماده فیلی زبون لایق بار کشی با هیچ کسی نگذاشت و حکم کرده که سرا پردۀ سرخ خاصه او را باشد آنکه جمیع ولایت را خاصۀ خود ساخته و بر آئین و رسم داغی که شیر شاه ابداع کرده بود سپاهیان را زر نقد میدارند – دیگر آنکه حکمنامها دراطراف ولایت بهر سرکاری نرشت که شامل جمیع معاملات و مهمات دینی و ملکی و مالی باشد و نفیر و قطمیر ضروری بر ستهائی که سپاهی ورعیت و سوداگر و طوایف را بکار آید و حکام را سلوک باید کرد دران مندرج بود
30.
رباعی
31.
و طریقۀ آبا واجد خود را ترک داده دکان مشیخت و مقتدائی را برهم زده وپا را برسر پندار و غرور نهاده درپئ استرضای غربای خویش گشت و بطریق و خواری کفش پیش پای جمایش که ایشان را سابق آزرده بود می نهاد و مدد معاش و لنگر و خانقاه گذاشته و وادئ ترک و تجرید پیش گرفته انچه اسباب دنیوی تا کتب هم که داشت همه را بر فقرایشار کرد و با حلیلۀ خویش گفت که مرا درد طلب حق گریبان کیرگشته اگر بر فقر و فاقه صبر میتوانی کردهمراه من باش بسم الله و گرنه حصۀ خود ازین اموال *بر آور وزمام اختیار بردست خود بگیر و برو *ع داری سرما وگرنه دور از برما *او خود مبرین شیوه اشدّ رضا داشت *بیت [Page 397] کار دین بعضی زنان شاید به از مردان کنند در دلیری شیر ماده بهتر از شیر نراست و در جوار میان عبد الله آمده ازو بطریق پاس انفاس تلقین ذکر بروشی که میان این طایفه مقرر است گرفت و معانئ قرآنی و نکات و دقائق حقایق آن بآ سانی برو مکشوف گشت ئ جمعی کثیر از احباب وا محاب که باوی جست اتحاد و اعتقاد داشتند بعضی مجرد ربعضی متاهل محبت اورا بجان اختیار کرده راه سلوک را بقدم توکل سپرده سیصد خانه دار مردم بی کسب و تجارت و زراعت و حرفت دیگر بسرمی بردند و هرگاه چیزی از غیب میر سید قست برروئس افراد بطریق سویت و عدالت میکردند و فحوای کریمۀ وِجائل لا تلهیم تجارة و لابیع عن ذِکرالله را شعار خود ساخته اگر از گرهنگی می مردند هم دم نمی زدند و اگر کسی ترک عزیمت بموجب قرارداد ایشان داده کسبی میکرد البته ده یک در راه خدای تعالی صرف می نمود و دو وقت بعد از نهاز فجرو نماز دیگر قران می سنیدند و شیخ علائی را نفس تضسیر قران مجید ازو هر کسی که می شنید اکثری خود دست از کاروبار دنیوی باز داشته آن صحبت اختبار میکردند و ترک خانهان و عیال و اطفال نموئه و بر شدت فقرو فاقه و مجاهده صبر کرده دیگر پیرامون کسب و کاو خود نمی گشتند و آگر آن همت نمی بود لالقل توبه از معاصی و ملاهی و مناهی خود هیچ جا نرفته بود بسیاری را خود چنان دیده شد که شب از لوازم خانپه و ظروف و آلات طبج را حتی از [Page 398] نمک و آرد و آب هم خالی ساخته سرنگون می ماندند و هیچ چیزی از اسباب معیشت با خود از غایت اعتماد بر رزاقئ حق تعالی نمی کذاشتند و روز نوروزی دستور لعمل ایشان بود -
32. سلطان محمد عادل عرف عدلی
که این نظام خان سور بود و مبارز خان نام داشت باتفاق اعیان امرا و وز را بر تخت سلطان استقرار یافت و خود را باین خطاب مخاطب گردانید اما عوام الناس او را عدلی میگفتند و آن را نیز [Page 418] تحریف نموده به اندهلی که بمعنئ نابیان باشد شهرت داده اند در ابتدای جلوس احوال سلطان محمد عادل بن تغلق شاه را شنیده تقلید وی در زر بخش می نمود و در خزینه کشوده دلهای خواص رعوام را صید خود ساخته و کتیبه باش از طلا بمقدار بهای پانصد تنکه فرموده می انداخت تا بخانۀ غریبی و مسکینی که می افتاد آن قدر زر را باو بخشیده باز می آوردند و *این شیوۀ عارضی درسی چند روزی بوده برطرف شد *ع بر بسته دگر باشد و خود رسته دگر
*شعر*
و عهدۀ وزارت و وکالت بشمشیر خان نام غلامی که برادر خورد خواص خوان بود و دولت خان نو مسلم و هیمون بقاد قصبۀ دیواری را از میوات که اسلیم شاه از مرتبۀ شحنگئ بازار و تحقیق سیاسات جتدریج اعتبار نموده بود مطلق العنان ساخته در جمیع مهمات ملکی زمالی دخل داد
33.
ح> همه جا بعد از غلبه معلوب شده نعوذ بالل من افحور بعد البکور ابراهیم خان بعد از شکست نواحئ کالپی عنان گسسته تگ انداز بجانب بتانه شتافت و هیمون تعاقب او نموده به بیانه رسیده ابراهیم خان جملعۀ لوحانیان و افغانان ار غون و زمینداران بیانه را گرفته باز پیشو از هیمون رفت و شب خون برده وقت سحر نزدیک بقصیۀ خانوه ده کروهئ بیانه جنگی عظیم کرده باجخت خدا داد بس نیامد هیمون زده راتوان زد گفته و اورا درهم پیچیه شکست داد بالضرورة تحصن بقلعۀ بیانه جست که قلعه ایست در نهایت رفعت و استحکام و هیمون آن قلعه را مرکز وار در میان گرفته مر روز جنگ می انداخت و آتشبازی در قلعه بسیار بود و غازی خان پدر ابراهیم خان از هندون آزوقه براه کوهستان قبله رو یۀ بیانه میرسنانید و هیمون تا سه ماه این قلعه را در محاصره داشت و ولایت بیانه را از اظراف و جوانب تاخت و نهب و غارت می کرد و کنبی که والدۀ مرحوم داشت در بسا در اکثر بتاراج رفت و قحط سالی عام در تمام ممالک مشرق رویۀ هند افتاد خصرصا در آگره بیانه و دهلی بمشابۀ بود که یک سیر غله جواری بدو نیم تنگ رسیده بیست و زیاده یک جا مرده بودند که نه گور یافتند نه کفن و هندوان نیز برین قیاس و اوقات عوام الناس از تخم خار مغیلان و حشیش جنگلی و چرم گاو که اغنیا میکشتند و می فروختند [Page 429] میکذست و بعد از چند روز دست و پا ورم کرده می مردند و – خشم ایزد تاریخ آن سال یافتند و جامع اوراق باین چشم گناهگار خود دیده که دران ایام آدم آدم را می خوردو چنان صورت میهت داشتند که بجانب ایشان کسی نگاهی نمی توانست کرد و اکثر آن ولایت چه از جهت امساک باران و قحطئ غله و یرانی و چه از جهت امساک باران و قحطئ غله و یرانی و چه از ممر کشاکش بسیار فتنه و آشوب دو سال خراب شد و مزارعان و رعایا نماندند و متمردان شهرهای اهل اسلام را می تاختند – و از جملۀ غزابتی که در سال نهصد و شصت و در (962) در وقت محاربۀ سکندر و ابراهیم روی نمود افتادن آتش بود در قلعۀ آگره و مجمل آن قضیه چنان است که زمانی که آگره آمده به تهیۀ اسباب و نگاه داشتن آزوقه قیام نموده حجرهای کار خانها را میدیدند اتفاقا در هنگام سحر در حجرها چراغی گرفتة سیری میکردند و شرری ازان در حجرۀ که بر از داروی تفنگ بود افتاد در طرفة العینی آتش در گرفت سریکرۀ اثیر کشید و زلزلۀ عظیم شد چنانچه اهل شهر قیام قیامت گمان بردند و از خواب برخاسته کلمۀ توحید و توبه و استغفار بر زبان می راندند و تختۀ سنگهای گران و ستون های سنگین پریده ازانطرف آب جون بچند کروه رفت و خلق عظیم تلف شدند تا آنکه دست و پای آدمیان و سلیر حیوانات تاپنج و شش کروهی پرید چون نام ارک آگره در اصل بدل گره بود آتش بدل گره تاریخ یافته شد و دران ایام که هیمون قلعۀ بیانه را در قبل داشت خلق خدا نان می گفتند و جان [Page 430] می دادند و صد هزار جان مقدس بجوی بود امافیلان هیمون که پا نصد بودند غیر از برنج *و روغن و شکر راتبه نداشتند و عقلما را درین کارو بار حیرت برحیرت می افرود *بیت ما پر.ریم دشمن و ما میکشیم دوست کس را چه حدّ چون و چرا در قفای ما و هیمون روزی یک وقت طعام عام میکشید و امرای افغانان را بحضور خود برسر سفره طلبیده ترغیب بر تناول طعام نموده میگفت لقمهای بزرگ بزرگ بردارید و اگر کسی را میدید که سست میخورد هرکه بود الفاظ قبیح و سنیع بزبان رانده میگفت فلان و بهمتن تو که در خوردن طعام سستی میکنی بداماد خویش مغل چگونه جنگ خواهی کرد و چون زوال دولت افغانان نزدیک رسیده بود زهرۀ آن نداستند که بآن کافر نا پای دم توانند زد و جهل و ستیزه که بآن شهرت داستند برطاق نهاده دسنامهای *اورا چه از بیم و چه از امید چون حلو افرو می بردند و این مضمون دستور العمل ایشان شده بود -
*بیت*
34.
*بیت*
35.
و درین سال که نهصد و چهل و هفت (948) باشد پادشاه حمیده بانو بیگم را در عقد آورده بپانتر رفته باز بلوهری آمدند و میرزا هندول بحسب طلب قراچه بیگ حاکم قندهار بآن دیار روان شده ویادگار نا صر که بده کروهئ اردو فرود آمده بود خیز ارادۀ رفتن بقند هار نمود و پادشاه میرزا ابو البقا را که از فحول علمای زمان و شارح فارسئ میرسید شریف و صاحب دیگر تصانیف بود برای نصیحت و منع او ازان داعیه فرستادند بوقت عبور از دیار جمعی از قلعۀ بکر بیرون آمده اهل کشتی را زیرتیر باران گرفتند و میر مغفور بزخم تیرجان گداز اجل غریق بحر شهادت شدند و این قضیه در سال نه صد و چهل و هشت روی نمود و سر و رکائنات تاریخ یافتند و میرزا یادگار ناصر بعد از قبول نصیحت و مشورت دربکر ماند و پاد شاه عازم تته شدند و بسیاری از مردم اردو جدا شده بمیرزا ملحق گشتند و بجهت افزونئ محصول اوقات بفراغ می گذاستند و میرزا قوت گرفت و پادشاه از آب عبره کرده قلعۀ سیاهوان را محا صره داشتند و میرزا شاه حسین کومک و آز قه بمردم انجا فرستاده بکشتی نشسته تودیک باردو رسیده راه رسد را مسدود ساخت ومدت محاصره بهفت ماه کشید و فتح روی ننمود و از ممرقحط و بی نمکی بی مزگئ تمام *دست داد *بیت
و کار برسر لشکر یان تنگ گشته از غله بگوشت جبو انات قانع شدند و آخر امید
*ازان هم منقطع گشت *
بیت
36.
و مردم پادشاهی روز بروز بجانب میرزا ناصر یادگار میرفتند درین اثنا مالدیو راجۀ ماروار که بقوت و جمعیت و زیادتئ شوکت درمیان جمیع زمینداران هند ممتاز بود مکر را عرایضی طلب فرستاد و پادشاه بودن خود را دو نواحئ بهکر و تته جه ماروار شدند و راجۀ جیسلمیر سر راه اردو گرفت و جنگی کرده منهزم گشت و دران بیابان بی آب محنت بسیار باهل لشکر رسید چنانچه بر سر چاهی میان جماعه بجای آب خون ریزیها واقع میشد و اکثری از تشنگی خود را چون دلو چاه می انداختند تا مسدود میگشت و پادشاه دران حالت این صطلع گفتند تا از که باشد
*بیت*
37.
و پادشاه انچه درخزینه داشتند بمرسم بخش کردند و بجمعی که نرسیده از تردی بیگ و دیگر برسم مساعدت گرفته دادند و زرنقد و کمر و خنجربه پسران رانا انعام فرمودند رانا بتقریب اینکه پدرش را میرزا شاه حسین ار غون بقتل رسانیده بود بدا عیۀ انتقام جمعی کثیر را از اطراق گرد آوریده ملازم رکاب همایون شد و رخت و بنه بامرکوت بحفظ و حراست خواجه معظم برادر بیگم پادشاه باز گذاشته بجانب بهکر عزیمت نمودند و بیاریخ یکسنبۀ پنجم شهر رجب در سال نهصد -
و چهل و نه (949) ولادت باسعادت خلیفة الزمانی اکبر پادشاه در ساعت سعد در امرکوت واقع شد و این مژده را تردی بیگ خان دران منزل بعرض پادشاه رسانید و این نام سعادت فرجام مانده بجانب بهکر گران و کاب گستند و در منزل چول شاهزادۀ فرخنده
38.
ون بامداد طلوع نمودقنبر سیه بخت گلیم سیاه را که از گلیم بخت وی نشانه بود برسر گرفته از شهر بد آمد که اورا چون شغالی گرفته آوردند هر چند علی قلیخان او را بملایمت گفت که سری فرود آر تا جان ترا به بخشم دیوانۀ نغز سگ خورده با او در شتهاکرد تا بسگان جهنم ملحق ش و قبر او در بداون مشهور است او طعام بسیار کشیده میگفت بخورید که مال مال خدا و جان جان خداوفنبر دیوانۀ سکاول بمکاول خدا