Muntakhab-Ut-Tawarikh:Vol.1

About this text

Introductory notes

The Muntakhab-Ut-Tawarikh (1590-1615)was composed in those by Abd Al-Qadir Badauni. The latter was appointed as an Imam by the Emperor Akbar in 1575-76. The chronicle comprises three volumes. The first volume covers the history of India from the Ghaznavide Dynasty (AD 977)to the death of Humayun (AD 1556). The second volume covers the first forty years of Akbar's reign and the final volume contains biographical details of religious leaders, scholars, philosophers, physicians and poets. The text was translated and edited from Persian to English by George S.A.Ranking, Sir Wolseley Haig and W.H.Lowe and published between 1884 and 1925 by the Asiatic Society of Bengal. Badauni's account is considered important as it is read in contrast to Abul Fazl's Akbarnama due to its critical portrayal of Akbar's reign and dispensation. Our selected excerpts contain descriptions of famines, conditions of dearth, feasts, charity and abstinence.Badayuni's comments on revenue and price regulation are a contrast to the discussions in the Akbarnama. As his verse interpolations are an important vehicle for the criticism of society and governance, our selections include much of this poetry

Primary Sources Abd Al-Qadir Badayuni, Muntakhab-Ut-Tawarikh (Persian), 3 vols, ed.W.N.Lees and Munshi Ahmed Ali, (Calcutta:Bib.India, 1865-68) Abd Al-Qadir Badayuni, Muntakhab-Ut-Tawarikh (English), 3 vols, trans. G.S.A.Ranking, W.Haig and W.H.Lowe, (Calcutta:Bib.India, 1884-1925)

1.

[Page 17]

و باز لشکر بجانب سومنات کشید که شهر بتی یست بزرگ برساحل دریای محیط و معبد برا همه و متی بزرگ معبود ایشان است و بتاد زرین دران بسیار – و این بت را اگرچه بعضی مورخین منات نامیده میگویند که همان است که در زمان حضرت رسالت علی الله علیه علیه و سلم مشرکان از عرب بساحل هند آورده اند اما این سخن اصلی ندارد چه اعتقاد براهمۀ هند افست که این بت از زمان کش که چهار هزار سال و کسری میشود درانجاست و نیز نام آن بزبان هندئ اصل سوبه ناتهه است بمعتئ صاحب آرایش نه منات و این غلط را همانا مناسبت اسمی نواند بود نه غیر – و درین یورش شهر پتن که به نهرو اله اشتهار دارد از ولایت گجرات مفتوح ساخته و آزو قۀ بسیار از اینجا برداشته بسومنات رسید و اهل قلعه در بروی سلطان کشیدند و بغارت و تاراج تنببه یافتند و قلعه مفتوح شد و آن بت را پاره پاره ساخته بغزنین فرستاد [Page 18] تا بر در مسجد جامع گذاسته پایمال شد و در وقت مرا جعت بملا حظۀ آنکه با بیرم دیو راجۀ بزرگ از راجهای هند که برسرده سلطان بود جنگ باو مناسب وقت نبود بنابر براه سنده متوجه ملتان شد و ارممر کم آبی و کم علفی محنت عظیم پیش لشکر یان آمد و بمشقت و محنت در سنۀ سبع عشر و اربعمایه (417) بنزنین رسید –

2.

[Page 19]

قطعه

و در تذکرۀ محمد عوفی این
بسلطان محمود منسوب داشته

قطعه

زبیم تیغ جهانگیر و گرز قلعه کشای
جهان مسخر من شد چو من مسخور رای
گهی بفر و بدولت همی نشستم شاد
[Page 20]
گهی زحرض همی رفتی زجای بجای
بسی تفاخر کردم که من کسی هستم
کنون برابر بینم همی امیر و گدای
هزار قلعه کشا دم بیک اشارت دست
بسی مهاف شکستم بیک بشردن پای
چو مرگ تا ختن آورد هیچ سود نداشت
بقابقای خدایست ملک ملک خدای
[Page 40]

3. بسم الله الرحمن الرحیم

الحمد لله رب الیالمین و الصلوة علی خیر خلقه محمد و آله و اصحابه اجمعین – اما بعد در بعفی آ تار است که دو چیز در عمر افزاید و سبب نصرت مظلومان و دیگرقهر ظالمان و حجتی که برین گفته اند آنست که پیغمبر صلی الله علیه و سلم فرمود که – با لعدل قامت السمرات – عدل بر منال مر غیست که هر کجا سایه انکند آنجا تو سعۀ دولت شود و آنجا که خانه سازد قبلۀ استند امت شود و باران از آسمان بایستد – و ظلم و جور مر غیست که هر کجا که پرد قحط سال شود و حیات و حیا از میان خلق [Page 41] معدوم شود رحق سبحانه تعالی سلطان اسلام و پادشاه عادل بهرام شاه بن مسعود شاه بن ابراهیم شاه بن مسعود شاه بن محمود شاه را از جور ظلم نگا هدارد و اگرچه همه عالم جمع شودند تا بضاعت و مایۀ شناخت دل این بنده تویسند و بعبارت برند نتوانند و درختی که مالک الملک آن را نشاند بود در مشاهدۀ اسرار عیوب جبرئیل و میکاکیل که از تصرف کردن دران معزول بودند یقین است که در کل حوال عادل سعید است و جابر شقی و بد ترین ظلمی آنست که جما عتی اندک چیزی بخوانند و فهم نکنند و دران مغرور شودن و زبان طعن در حق عا لمان نهند از ابنحاست که پیعمبر ما صلی الله علیه رسلم فرمود – ار حموا ثلنا غنیا افتقر و غزیز قوم ذل و عالما بین الجهال – کتابی که بزبان اهل معرفت گفت بود عارف بینا دل باید چنانکه بایزید و شبلی که دران کتاب تصرف کنند وبدانند که دران چه نوشته اما دانسمندانی که بوی معرفت ندارند از سرحقد و نادانی بود که دران کتاب طعنی زنند و دلیل بر کور دلئ ایشان آنست که میگویند آل مروا نرا نکرهیده است و خاندان مصطفی را صلی الله علیه و سلم ستایش از حد برده و تفضیل امیر المرمنین علی کرم الله و جهه بردیگر محابه رفی الله عنهم نهاده است و آن نمی بینند که او فرود صد یق وفاروق وزی النورین مرتبه نهاده [Page 42] است برظریق سلف و خلف صالح و از سید کائنات محمد مصطفی صلی الله علیه و سلم اخبارسحیح مرویست در مثالب آل مروان و مناصب آل محمد مصطفی صلی الله علیه وسلم اگر دروغ است وکافۀ ناس براین اند عقل داند که چنین است و کلمۀ حق آنست که بار خدایا آراسته گردان عالم را بعالمانی که از مبتلای بیگانگان کوی مهرخود مگردان بفضلک و جودم و کرمک یاار حم الراحمین و این بیت از حدیقه است * *عرش گربارگاه را زیبد * شاه بهرامشاه را زیبد

4.

[Page 54]

سلطان قطب الدین ایبک که از غلا مان بر گذیدۀ خاص سلطان معز الدین بود بتقریب گرفت ماه انگست خلصر شکسته داست و باین لقب مشهور شد [Page 55] و او را قطب الدین لک بخش نیز میگویند باتفاق امرای هندو ستان بحراست ملک دهلی قیام نمود و بعد از شهادت سلطان معرالدین بردرزادۀ او سلطان غیاش الدین محمود خلف صدق سلطان غیاش الدین محمد که این بیت در مدح او گفته اند * بیت* سلطان مشر قین جهاندار مغربین * محمودبن محمد بن سام بن حسین از فیروزه کوه بجهت ملک قطب الدین چتر و اما رات پادشاهی فرستاده مخاطب بخاطب سلطان ساخت و در سنۀ اثنی و ستصایة (602) دهلی بلاهور آمده در روز سه شنبه هزار دهم ماه زی قعدۀ سنۀ مذ کور بر تخت سلطان جلوس فرمود او در جود و کرم ضرب المشل بود و مستحقان را زیاده از حوصله انعام بخشیدی و رسم لک بخش او پیدا کرد و یکی از فضلای عصر بهاء للدین او شی نام در مدح او کفته

*رباعی*

ای بخشش لک تو در جهان آور ده * کان را کف تو کار بجان آورده
از دشک کف تو خون گرفته دل کان * وز لعل بمانه در میان آورده

5.

[Page 94]
این همه کار دلم از تو بنادانی خام
داده حوش مرا رعده مهمانی خام
پخته کردم همه شب چشم نداشتم کان
طعی بود ازان گونه که میدانی خام
پخته وارم دل از اندیشۀ رویت که چراست
رنگ تو پخته همین نقرۀ پیشانی خام
[Page 95]
سست میدارم هرچند قوی میکندم
ریسمانی است زمن تابه پریشانی خام
مکن از عیش خودم پخته چو مهمان توام
که ثوابی است قوی دادن قربانی خام
گفتیم هیچ مسلمان نه خورد خام به بین
غم تو می خوردم اینست مسلمانی خام
خام اهم از سینۀ خود بشگافم
پخته بنمایم اندک که تو میخوانی خام
بس که در حسن تو و فرملک حیرانم
کار نا پخه من مانده زحیرانی خام
چون ملک خسرو ثانی است نماند هر گز
کارم از دولت خسرو ملک ثانی خام
نا خبر دنیا و دین آنکه به پیش ملکش
شد زشاهان هوس ملک سلیمانی خام
شاه محمود شه آن سلطان کز فر پدر
دیگ در آرزویش نیست زسلطانی خام
افتاب کرمش گر سوی بستانی خام
چه کند چرخ اگر بار و قارت نکشد
چه کشد بار گران مرکب پالانی خام
دشمنت لایق آنست که در خام کش
به که درکالبد خام چه پیشانی خام
[Page 96]
غسل خصم است بخون جای زده پیرا من
درگلو میکشدش هردم زندانی خام
همه کار تو ز زر پخته و بدخواه ترا
کار برهرزه و مصداق پشیمانی خام
خصمت انغول برهنه است که از گل جهل
پوستی دارد و آن نیز چو بستانی خام
خلق را گر نکش مایدۀ هر روز دو وقت
دانه خایند چو دست آس زبی نانی خام
خصم آگر گردد پرباد چه باک است ارچه
کرد چون شیر علم حمله زکشخانی خام
سحر فرعون چه آرد چه فرو خواهد برد
از دهای علمی از دم شعبانی خام
خسروا شمس دبیر ست قری پخته سخن
نیست چون دفتر یان سوخته دیوانی خام
هست آویخته شعرش چوز رپخته و نیست
سخش چون سحن پخته خاقانی خام
پخته کردست فلک بهر تو مملکت یارب
پختۀ او بکرم باز مگر دانی خام

6.

[Page 120]
شکسته نا وک غم در دلم که قامت او
ز شکل تیر بر آورد چون کمان روزه
دو روز شد که شکر تنگ تنگ می بینم
بیک نفس که زدش مهربر دهان روزه
درین نعجبم از پستۀ شکر گر او
شکر به تنگ در اطراف و درمیان روزه
زعشق اوست کم از زدۀ و بل کمتر
به نیم زده توان داشت زو کمان روزه
شگفت بین بچه صنعت نگا میدارد
میان زدۀ لعل شکر فشان روزه
بغمزه خون دلم میخورد چه پند ارد
که از تجرع خون بشکند عیان روزه
مگر بمو شک سیمینش افگند تعلیق
خرد چو گر بۀ صایم گرفت ازان روزه
[Page 121]
در آرزوی لب اوست این دلم بیمار
درین هرس که کشاید بناردان روزه
بان چو روزه شدم خشک در نصیحت او
که شکل تست گل تازه و خزان روزه
چو من زخوان مدیح خدایگان روزه
محیط فیض نصیر الحق آنکه بکشادند
زگرد سفرۀ اکرا مش انس و جان روزه
قضا طلیعه محمد که بند نیزۀ او
سفند یار یمینی که از یسار کفش
کشاده است برین روی هفت خوان روزه
زجود بر دلش از غایت تهی دستی
شمرد بر دل خود فرض بحرو کان روزه
هی شهی که گرفت از برای خفظ رمه
بدور معد لتت گرگ چون شبان روزه
توئی چو و سطئ سبابه هم عنان روزۀ
جود تست که با ملک توامان آمد
چو با رکوة حج و عمره توامان روزه
[Page 122]
نسیم خلق تر چون طیب مشکبوی خلوف
به تحفه برد سوی روضۀ جنان روزه
رسوم جور بر افکندی از مهالک دمر
چو از خراب خراج و زنا توان روزه
زرنگ وبوی اباهات روح انسانی
بسی شکست طبیعت صفت بنان روزه
درین عهود کس از عهد جم ندارد یاد
فراز مایده مثل تو میز بان روزه
و جوب یافته بر خود ببوی خوان کفت
بهزم رزم و زهر جنس میهمان روزه
کشاده مرغ تودر کاسۀ دخان روزه
جوان و پیر گرفته ثبات ملک ترا
زکاینات هم از پیر و هم جوان روزه
گرفت زکر جمیل تو دور این شش طاق
چو هفت رکن جوارح برین جنان روزه
بهمتی که چو روحا نیان نبکشایند
بعمر بر سر این خاک خا کیان روزه
چو روزه پیش تو بستم میان بصدق که نیست
زمانه بر نی رپیدا و نی نهان روزه
[Page 123]
مروت از سر هفت شمار برد که گفت
که فرض کن بسر خامه و بنان روزه
دو اعئ کرمت بود مضطر و قتم
و گرنه بر سخن افگند می وقتم
و گرنه بر سخن افگند می روان روزه
چو طوطی از شکرشکر تو بود سحرم
نه چون همای کشایم با ستخوان روزه
برین مشال که آرد کشاد وقت ردیف
به از عمید بجلاب امتحان روزه
کشاده برپرمرغ دعا که هست کنون
زبهر مرغ دعا بهتر آشیان روزه
همیشه تا که مشوبات فیض و رحمت حق
فینه آرد صد گنج شا یگان روزه
فسانۀ کرم و لطف باش درگیتی
که سوی خلد برین میدهد نشان روزه
[Page 123]
منکه چون سیمرغ در یک گوشه مسکن کرده ام
ماورای مرکر حاکی نشیمن کرده ام
ننک هر مرغ درین بوم از چه معنی میکشم
[Page 124]
رفته ام عنقا صفت در کوه مسکن کرده ام
مرغ همت تا نگرد خرمن سفلی گرای
خرمن چرخش زانجم پر زارزن کرده ام
مه چه خرمن میزند چون دانه ننماید بکس
من بجو سنگ مروت چند خرمن کرده ام
نو عروس بکر معنی را بنور معرفت
در شبستان خرد چون روز روشن کرده ام
[Page 126]
شغل اشراقی که من بروجه احسن کرده ام
ناوک چرخ ستمگر بکذرد روشن زپشت
گرچه روی صبر را از سینه جوشن کرده ام
تن غذا خواهست در بند غم و من را تبش
شربت از خون و کباب از دل معین کرده ام
یک زمان بودم چولاله درشکایت بعدازین
خویشتن را بعد ازین مانند سوسن کرده ام
هم چو سوسن ده زبان از مدحت الکن کرده ام
کیفر لب میبرم کز گفتن مدع دروغ
هر گدائی را شه و اشهب زلادن کرده ام
[Page 151]
همین بدان که از امسال در حد ملتان
شکسته میمنۀ مرمن از صف کفار
چگرنه شرح توان داد آن قیامت را
کزان فزع ملک الموت خواستی زنهار
چگویم آن صفت حمله کردن غازی
بروی خیبریان هم چو حیدرکراّر
ولی چه چاره توان کرد حکم محکم را
که گشت نامزد از کار خانۀ قهار
[Page 152]
زمین رزم که شد باز گشت بود همه
بسا که یخته شد خون همدمان شد یار
چو جرعه خون شهیدان بگل سرشته تمام
چو گل گلوی اسیران برشته بسته قطار
دول بازئ سر در سکنجۀ فتراک
شکنجه کارئ گردن برشتۀ افشار
مرا اگرچه سر از آن دوال بازی رست
همم نرست گلو ران شکنجۀ آزار
اسیر گشتم و از بیم آنکه خون ریزند
نمی نماند زخون درتن نحیف و نزار
چو آب بی سروپامی دویدم و چو حباب
هزار آبله در پاز رفتن بسیار
زپای های من از آبله جداشد پوست
نانچه باز شود درزهای پاافزار
زرنج سخت شده جان چو فبضۀ شمشیر
زضعف چوب شده تن چودستۀ چقمار
دمی بماند زبانم ز بودن تشنه
دمی شده شکم من زماندن ناهان
برهنه مانده تهی چون درخت گاه خزان
هزار بار چوگل از خراش خار آزار
یگریه مرمک دیده قطرها میریخت
چنانکه بگسلف گردن عروسی هارا

7.

[Page 165]

برین سان بود چرخ گردنده دهر و از تاریخ مبارک شاهی چنین هفهوم میشود که سلطان معز الدین را دران هجرم عام بعد از دست آوردن شاهزاده وقتیکه در بارکاه زشسته بود بستند چنانچه همان جا بگر سنگی و تشنگی هلاک شد و دران حالت این رباعی گفت

*رباعی*

اسب هنرم بر سر میدان مانده است
دست کردم در ته سندان مانده است
چشم که زر کان و گهرکم دیدی
امروز برای نان چه حیران مانده است

و چون غوغای ملک ایتمر سرخه و خلق دهلی فرو نشست و شایست خان بکام دل شاهزاده را بر تخت نسانده کار ملک سر کرده روز دوم سلطان معز الدین این جهان فانئ نا پایدار را پدرود نمود و آن همه عیش و عشرت را خوابی خیالی انگاشت –

*رباعی*

بایار گر آرمیده باشی همه عمر* لدات جهان چشید ه باشی همه عمر
هم آخرکار مرگ باشد و انگاه * خوابی باشد که دیده باشی همه عمر

8.

[Page 169]

و در سال دیگر ار کلیخان از ملتان بدهلی آمد و سلطان او را در دهلی گذاشته بجانب مند اور عزیمت فرمود و بعد از رسیدن دران منزل بواسطۀ شنیدن خبر غدا از بعضی امرای غیاثی اندیشیده ملک مغلتی را اقطاع بداون داده در ساعت رخصت نمود و ملک مبارک را تبرهنده داده بعد از فتح قلع قلعه مند اور بکوچهای [Page 170] متوانر بدهلی آمد و دران ایام سیدی مرتاضی مجردی صاحب تصرفی متوکلی باادبی بچندین فضائل و کمالات آراسته سیدی موله نامی اول از ولایت عجم در اجودهن بملازمت حضرت قطب الاولیا مخدوم شیخ فرید گنج شکر قدی الله سره رسیده و خصت رفتن بشرق رویۀ هند طلبید ایشان فرمودند زنهار از هجوم مردم اختلاط با ملوک اجتناب نمای و چون بدهلی رسید خانخانان پسر بزرگ سلطان نسبت بوی ارادت و اعتقاد بیحد پیدا کرده بود همچنین اکثر ملوک و امرای معزول بلبنی که روزی هردو وقت بر سر سفرۀ آن درویش که از هیچ کس چیزی قبول نمی کرد و مردم گمان کیمیان گری برو داشتند حاضر می شدند و هزار من میده و پانصد من مسلوخ و سه صد من شکر خرج یومئ شیخ بود که ذر لنگر بکار میرفت و سیدی مشار الیه اگرچه نماز پنج وقتی میکرد اما بنماز جمعه حاضر نمیشد و بشرایط جماعت چنانچه ار سلف معمول است تقید نداشت و قاضی جلال الدین کاشانی و قاضی اردو و مردم نامی و سرداران معتبر و سایر خوص و عوم پیوست ملازم خانقاه او بودندی

9.

[Page 172]

و مقارن این حال در روز قتل او باد سیاه برخاست و عالم (؟؟) شد و باران دران ساد کم بارید و قحطی چنان واقع شد که هندوان ازغایت گرسنگی و مخمصه جماعه جماعه دستهای یکدگر را گرفته خود را در آب جون انداخته طعمۀ نهنگ فنامی شدند و مسلمانان نیز بآتش گرسنگی سوخته غریق بحر عدم می بودند و اهل عالم ظهور این وقایع را دلیل حقیقت سیدی و بر هان صدق او می داشتند اگرچه برین طور چیزها مدار هم نتران نهاد که شاید از جملۀ اتفایقات باشد و ما را نیز امثال این امور معاینه و مشاهده * شده چنانچه بمحل خود مذکور خواهد شد انشاء الله تعالی

هیچ قومی را خد لعنت نکرد
تا دلی صاحبدلی نامد بدرد –

10.

[Page 184]
در دهلی گرانئ غله شد و بر مردم شهرحال
تنگ گشت و سلطان علاوء الدین الغ خان و
[Page 185]
و ظفر خان را مقدمه ساخته با عساکر بیسمار
بمحار بۀ لشکر مغل فرستاد و در حد گیلی
جنگی – عظیم واقع شد و ظفر خان مقتول
گشت و صرفۀ سلطان فیز درین بود و قتلغ
خواجه هزیمت یافته راه خراسان پیش
گرفت و دران جایگاه بدار فنا رفت *

11.

[Page 202]

*نظم*

اگر بد کنی چشم نیکی مدار * که هر گز نیارد گز انگور باد
نه پندارم ای در خزان کشته جو * که گندم ستانی بوقت درو

12.

[Page 220]

خرسو خان از تلپتهه باز گشته در خطیرۀ ملک شادی آمده که صاحب اول وی بود تنها و سر اسیمه و مد هوش بنهای شد و روز دیگر اورا باقبح حال گرفته نزد غازی ملک آوردند تا بجزای اعمال شنییعه و افعال قبیحۀ خود رسید

* بیت*

درختی که پروری آمد ببار
به بینی هم اکنون برش در کنار
گرش بار خار است خود کشتۀ
و گرپرنیان است خود رشتۀ

13.

[Page 225]

که الغ خان باشد در سنۀ خمس و عشرین و سبعمایة (725)باتفاق امر و ارکان دولت بر مسند سلطان نشست و بعد از [Page 226] اقامت مراسم عزا بچهل روز در شهر بدو لتخانۀ بادشاهان سلف رفته نشا رهای فوق الحد و القیاس فرمود و مناصب واشغال بر امر تقسیر نموده ملک فیروز عم زادۀ خود را که سلطان فیروز باشد نایب گردانید و برین قیاس پایۀ مقربان خویش افزود و حمید لویکی مشرف شد و ملک مرتیز عماد الملک و ملک خورم ظهیر الجیوش و ملک پندار خلجی قدر خان و ملک عز الدین یحیی اعظم الملک خطب یافت واقط ع ستگانون برو مقرر شد * (و در سنۀ سبع و عشرین و سبعمایة (727 سلطان عز یمت خبردار نشانده و در هر منزل کوشکی و خانقاهی بنافرمود و شیخی نصب کرد و طعام و شراب و تنبول و سایر مصالح مهمانی مهیامی داشتند و از هردو طرف راه بانان را حکم کرد تا مسافر ایذا نکشد و اثرهای آن تا سالهای دراز باقی بود و دیوگیر را دولت آباد نام نهاده و میانۀ ولایت خود تصور کرده آن رل دار الملک ساخت و مخدومۀ جهان والدۀ خود را با جمیع اهل و عیال امرا و ملوک و معارف و حشم و خدم و خزئن و دغاین بد و لتاباد بر و به تبعیت مخد و مۀ جهان سادات و مشایخ و علما نیز همه آنجا رفتند و انعامات و اداراوات هزیکی اضعاف مضاعف شد میمرجب الجلاء اشد البلاو و الغربة اصعب الکر به درین و یرانئ دهلی و انتقال ازان مزاحمت بسیار بحال مردم راه یافت و اکثری از ضعفا و بیرها و عجزه و مساکین در راه تاف شدند و آنانکه برسیدند هم قرار نتوانستند گرفت و در آخر سنۀ مذ کوره ملک بهادر گشاسب [Page 227] عارض لشکر در شهر دهلی خروج کرده فتنه انگیخت و ملک احمد ایاز که خواجۀ جهان خطاب داشت با بسادر جنگ کرده اورا شکست داد و بهادر اسیر شد و نزد سلطان برده بسیناست پیوست بعد ازان ملک بهرام ایبه برادر خواندۀ سلطان تغلق در ملتان باغی شده علی خططی را که بطلب او از درگاه رفته بود بقتل رسانید و سلطان بعزم دفع شر او از دولتاباد بدهلی و ازآنجا بکوچ متواتر بملتان رسید و بهرام بمقابله آمد و مقاتله نمود و منهزم گشته آخر بقتل رسید و سراورا نزد سلطان آوردند و سلطان خواست که بکناه وی جویهای خود از ملتانیان روان سازد شیخ الاسلام قطب المالم شیخ رکن الحق و الدین قریشی قدسی الله سره العزیز سرمیارک خویش بردرگاه سلطان برهند کرده در مقام شفاعت انیستاد او گناه آن حماعت بدیشان بخشید -

14.

[Page 227]

و در سنۀ تسع و عشرین و سیعمایة (729) نرمه شیرین مغول برادر قتلغ خواجه مغول پادشاه خراسان که بقا به هندوستان آمده [Page 228] بود با لشکر های انبوه در ولایت دهلی آمد و بیشتر حصار ها بکشاد و از لاهور و سامانه و اندری تا حد بداون بقتل و اسر گرفت و چون عساکر منصورۀ اسلام برسر او رسیدند همچنان باز گشت و سلطان تا حد کلانور تعاقب او نموده شکست و ریخت آن حصار را بعمدۀ مجیر الدین ابور جا باز گذاشته برسمت دهلی باز گشت و درین ایام رای سلطان چنان اقنضا کر که ازس که رعایای میان دواب سرکشی دراند خراج آن ولایت ده بیست مقرر سازند و گاوشماری وخانه شماری و رسوم بدعت های دیگر نیز پیدا کرد که موجب خرابی و ویرانئ آن ولایت با لکلیه گردید و صعیفان نا بود شدند و اقویا بنیاد فساد نهادند و سلطان حکم فرمود تا بقیۀ ساکنان دهلی قصبات جواز را قافله روانه سازند و بدولت آباد برند و خانها را از متوطنان بخرند و بهای آن رانقد از خزانه دهند و انعامات وافر علیحده باشد و دولت آباد باین طریق معمور و دهلی چنان خراب شد که سلک و گربه هم دران نماند و این بیت حسب حال آن بود

*بیت*

جائی که بود آن دلستان با دو ستان در بوستان
شد گرگ و روبه را منکاب شدکرگ و کرگس را وطن

و این معنی باعت کمئ خز ینه نیز گشت و از جلمۀ اسباب نقصان خراین اینکه سلطان حکم فرمود تا مهر مس را برابر مهر تقره صرف کنند و هر که در سندن آن تاصل میکرد اورا فی الحال بسیاست می رسانیدند و م مفاسد بسیار در ملک ازین ره گذر لازم آمد و مضسدان و متمردان بی مواسا هرجا در مواضع خویش [Page 229] دارا لضرب پیدا کرده برفلوس مس سکه می زدند و در شهر ها بوده بدان نقره و اسپ واسلحه و نفایس می خریدند و قوت و شوکت عظیم بهسر سانیدند و چون درجا های ردوردست سکۀمس رواج نداشت و یک تنکۀ زر به پنجاه شصت سکۀمس رسید و کساد آن بر سلطان ظاهر شد حکم فرمود آورده تگهای زر برابر آن ببرد وخلایق را ازین ممردستگاه عظیم بهم رسید و آخر مس مس ونقره نقره بود و آن تنگهائی مس پشته پشته تاز مان سلطان مبارک شاهی بقول صاحب تاریخ مبارک شاهی مانده در تغلقاباد حکم سنگ داشت و الله اعلم *

15.

[Page 231]

و در سنۀ اربع و اربعین و سبعمایة (744) سلطان از میان سنام و سامانه گذاشته سادات کیتهل و سایر اهل اسلام رابر رغم حسن [Page 232] کانکم حکم بقتل عام فرمود و مقد مان آن دیار را بجای ایشان رعایت کرده در حوالئ شهربرد و دیهات و اقطاعات معین ساخت و خلعت های فاخر و کمر های زر داده همان جا ساکن گردانید و چون قحط عام بود فرمان داد تاخر کس خواهد بجانب شرق رویۀ هند رفته ایام گرانی و تنگی را مگذراند و کس مانع نشود و هم چنین اگر کس ترک سکونت دولت آباد خواسته بدهلی باز گردد تعرض باو نوسان و عراق و سمرقند بامید بخشش سلطان در هند آمدند که درین دیار بغیر از ایشان طایفۀ دیگرکم بنظر می آمد –

16.

[Page 235]

در سنۀ شمان و او بعین و سبعمایة (748) امیران صده در بجرات فتنه و فساد انگیخته بر مقبل بندۀ خواجه جهان که نایب وزیر گجرات بود و خزانه بدرگاه می آورد شبخون زدند و خزینه و اسپان و اسباب پادشاهی را بدست آوردند و سلطان بدفع این فتنه منتوجه شده بگجرات رسید و بعضی امرای معتبر چون ملک علی سرجاندار و صدهای آنجا رابسته بدرگاه آرند ملک احمد لاچین چون در درة مانک گنج رسید میرصد ها از ترس جان خویش باهم اتفاق کرده ملک احمد لاچین را بقتل رسانیدند و عزیز خمار که بدفع میر صدهای دیوهوی و بروده از گجرات متوجه شد بود و چون روبروی باغیان شد دست و پاگم کرده از اسپ افتاد و گردید و بعد از هزیمت مقبل و قتل عزیز میرصد ها دلیو شده از هر جا قبایل و خویشان را طلبیده بمیر سلطان مطلقا یک رویه شدند و قلعۀ دولت آباد را ازضابطان ملک عالم گرفته بتصرف در آوردند اسمعیل فتح نا می را بپادشاهی برداشته سلطان ناصرالدین خطاب دادند بعدازان میرصد های دیوشری بروده که سلطان برسر ایشان امرا نامزد فرموده بود از فوج مقابل خود شکست یافته بامیر صد های دولت آباد پیوستند چون سلطان بدولت آباد رفت اسمعیل فتح جنگ مصاف داد و هزیمت یافته در حصار دهار انگر که عبارت از ارک دولت آباد است متحصن شده مسلمانان بسیار از دولت آباد درین فتنه بقتل رسیدند و اسیر شدند و ملک عنایت عماد الملک سرتیز متعاقب [Page 236] گریختگان امیر صدها بطرف بیدر نا مزد شد در همین اثناخبر طغیان ملک طغی در گجرات رسید که ملک مظفر حاکم آنجا را کشتۀ اسبان و اموال مرفوره در تصرف او درآمد سلطان ملک جوهر و خداوند زاده قوام الدین و شیخ برهان الدین بلاومی را در دهار انگر گذاشته متوجه دفغ فتنۀ ملک طغی شد و لشکر گریختۀ دولت آباد که حسن کانکور سردار ایشان بود از کین بر آمد بر ملک عماد الملک سر تیززد و عماد الملک کشته شد و لشکر او گریخته بدولت آباد پناه بردند و ملک جوهر و خداوند زاده قوام الدین و امرای دیگر طاقت مقاومت با حسن در دولت آباد نیاورده و آن دیار را خالی گذاشته روی بداها را نگر نهادند و حسن کانکو تعا قب ایشان نموده بدولت آباد در آمده و اسمعیل فتح را رانده سلطان علاو الدین خطاب خود کرد وبپادشاهی تشست و ازان باز سلطنت اقطاع دولت آباد و حکومت آن ملک درخاندان اوماند و تاریخ فتوح السلاطین بنام او منطوم شد و طغئ طاغی بعد از رسیدن سلطان – بگجرات دوبار جنگ صف کرد و شکست یافت و خود را بقزاقی قرار داده جا بجا میگشت و سلطان درین مهم ملک فیروز را از دهلی طلبیده تا بدرگاه وپیوست درین سال ملک گیرپسر ملک قبول خلیفتی که سلطان تمام مهمان خود برو گذاشته و خطی از جانب او به بندگی خلیفۀ مصری عباسی نوشته [Page 237] بدست حاجی برقعی فرستاده بود قوت کرد و احمد اباز که خواجۀ جهان باشد و ملک قبول قوام الملک در دهلی تمشیت مهمات مینمودند و در آخر عهد سلطان محمد چندان بغی و عصیان و خلل و فتنه روز بروز ظهور کرد که آگر بتدارک یکی مشغول میشد دیگری از دست میرفت رکار از صلاح گذاشته بود و آن آرامش ملک و امان و آبادانئ ولایت بعکس تبدیل یافت وظلم بجای عدل و کفر بجای اسلام فرو گرفت و این معنی را اسباب بسیار بود و هیات مجموعئ آن باعث خلل و تفرفه و زوال ملک گشت و تضصیل آن در تواریخ اصل فیروزشاهی و مبارک شاهی مسطور است و مآل آن بطریق اجمال بهفت امر عاید میشرد اول انکه بیشتر خلق و رعایای بلاد و دیار از تاراج مترمه شیرین خراب شد و دیگر روی بآ بادانی نه نهاد – دوم خراج میان دو آب که از معظمات بلاد هند است یکی بده بیست قرار یافت و گاه شماری و خانه شماری و دیگر اخراجات علاۀ این شد باین طریق ضعفای رعایا اموال و مواشی گداشته باقویا پیوستند و اقویا تمرد و فساد بنیاد نهاده قطع طریق و تخریب ولایت میکردند و بهرحال محصول کم شدن گرفت و میان دواب خراب شد – سوم قحط عام و گرانئ غله هفت سال چنان شد که قطرۀ از آسمان نبارید و مخفی نماند که این عبارت از مبارکشاهی بجنس نقل نموده شد و معلوم نیست که صاحب آن غلو در اغراق کرده یادر واقع همین [Page 238] طور باشد – چهارم ویرانئ دهلی و معمورئ دولت آباد است که بعد از تخریب دهلی مردم را از قصبات و مواضع درآن شهر آورده آبادان ساختند و باز کوچانیده بدولت آباد بردند و ضیاع موروثی رعقار ملکی و اسباب و اشیائی که داشتند همه ضا یع و تلف شد و دیگر روی سامان ندیدند – پنجم بقتل رسیدن هشتاد هزار سوار تمام در کوه هماچل بیک بارگی و ویران شد خان و مان ایشان – ششم فتنه گری و بغئ هر روزه در هرجاکه مردم از ترس جان خویش میکردند و بعضی در جنگ و اکثری باخان ومان بتهمتی کشته میشدند و بهرحال آن دیار وبلاد خراب میشد – هفتم کثرت خونریزئ سلطان و سیاست عام او که سادات و علما و مشایخ و اسافل و اراذل و متحرفه و مزارع و سپاهی نسبت باو یکسان بردند و پیوسته پیش سراپردۀ سلطانی و درگاه دیوانئ اواز کشته پشته و از مرده توده بود و کناسان و جلادان ازکشیدن و کشتن انبوه بستوه آمده بودند نه خلق از فتنه و نه سلطان از سیاست بس میکرد عاقبت سلطان درین کار ماند و نه تیغ از سیاست و هیچ فایده نداشت تا سیلاب فتنه تند و ارکان ملک بتدریج سست شد و مرض بر طعبیت عالب آمد و سلطان از خلق و خلق از سلطان خلا صی یافت –

17.

[Page 249]

سلطان ازانجا به تته رفت و جام که لقب حاکم تهته است صتحصن شد و سلطان بجهت کلانی آب و زور بشکال و گرانئ غله ترک محاصره نموده بگجرات شتافت و آن ولایت را یظفر خان تفریض نموده نظام الملک را معزول ساخته و نایب و زارت دهلی گردانید باز تهته آمد و درین مرتبه جام امان طلبیده سلطان را دید و با سایر زمیداران تا دهلی همرکاب بود [Page 250] و از انجا نوازش یافته و حکم مت تهته بدستور سابق بدو مقرر شده رخصت یافت – و در سنۀ اثنی و سبعین و سبعمایة (772) خانجهان وزیر وفات یافت و پسرش جونا شه نام بهمان خطاب مخاطب گشت و کتاب چندابن را که مثنوئی ست بزبان هندوی در بیان عشق لورک و چاندانام عاشق و معشوق و الحق خیلی حالت بخش است مولانا داوئ بنام او نظم کرده و از نهایت شهرت درین دیار احتیاج بتعریف ندارد و مخدوم شیخ تقی الدین واعظ ربانی در دهلی بعضی ابیات تقریبئ اورا بر منبر میخواند و مردم را از استماع آن *حالت غریبه روی میداد چون بعضی افاضل آن عهد شیخ را پرسید ند که سبب اختیار این مشنوئ هندوی چیست جواب داد که تمام آن حقایق و معانئ ذوقیست و موافق بوجدان اهل شوق و عشق و مطابق به تفسیر بعضی از آیات قرانی و خوش آوازان هند حالاهم بسواد خوانئ آن صید دلهامی نمایند

18.

[Page 252]

و در سنۀ سبع و شمانین و سبعمایة (787) در موضع ببولی هفت کروهئ بداون است و مواس مشهور است حصا وی بنا نهاده فیروز پور نام آن گذاشته و چون بعد ازان حصار از سلطان عمارتی دیگر بنانیا فت بآ خرین پور شهرت گرفت و درین ایام اگرچه اثرای ازان بنا باقی تیست اما از خشتهای کهنه و طرح و وضع آن زمین بلند معلوم میشود که وقتی از اوقات عمارتی دران زمین بود و چون عمر سلطان قریب بنود سال * و ماصدق این ابیات گشته بود

*ابیات*

بهشتاد و نود چون در رسیدی * بسا محنت که از گیتی گشیدی
و از آنجا چون بصد منزل رساتی * بود مرگی بصورت زندگانی

19.

[Page 271]

و درین ایام چنان قحطی و بائی در دهلی افتاد که با عث خرابئ تمام گشت و بقیۀ مردم که مانده بودند درین حادثه بعالم آخرت شتافتند و تا دوماه در دهلی برنده پربمیزد و درین فرصت سلطان نصرت شاه که از پیش اقبال خان هزیمت یافته در میان دوآب رفته بود میدان خالی دیده بمیرته و از آنجا بفیروز آباد رسیده شهر دهلی را خراست نمود و عادل خان و خلائق دیگر که از دست مغول خلاص یافته بودند از گوشه و کنار آمد برو جمع شدند و بعد از بهم رسیدن جمعیت شهاب خان را نجانب بون بر اقبال خان نامزد ساخت و در اثنای راه هندوئی پند بر شهابخان و اقبال خان پیش دستی نموده فیل و حشم اورا خاوندی کرد و کار او روز بروز قوت گرفت و مهم نصرت شاه برهم خرود و اقبال خان از برن بجانب دهلی روانه گردید و نصرت شاه از فیروز آباد راه میوات پیش گرفت و در همانجا بملک بقا شتا فت و طوایف ملوک شتی در چار طرف هندوستان نصرت داشتند -

20.

[Page 276]

و در سنۀ احدی عشر و ثمانمایة (811) سلطان محمود تا حصار فیروز رفته آن اقطاع را از قوام خان که خضرخان بدو داده بود گرفته متصرف شده بدهات رته رسیده بدهلی عود کرد و خضر خان با جمعیت انبوه از فتح آباد براه رهتک بجنگ سلطان محمود آمده دهلی را محصر کرد و از جهت بلای قحط که در دهلی عام بود در آنجا فرار نتوانست گرفت و میان دوآب را متصرف شده بفتح پور بار گشت - [Page 277] و در سنۀ اربع عشر و ثما نمایة (814) خضرخان بنار نول و میرات آمده و آن ولایت را بتاراج داده و سلطان محمود را در حصار سیری از دهلی و اخهتیار خان را در فیروز آباد محصر داشته و جنگ های عظیم کرده از جست گرانئ غله نتوانست قرار گرفت *و براه پانس پته گذشته بفتح * پور معاوحت نمود

21.

[Page 279]

ایضا وله

ماه دی آمد و شد بدان گونه هوا
که نمی جنبد جز باد خنک کس از جا
گشت آئین جهان سرد هوا زان سردست
آری آری شود از پیرشدن سرد هوا
آتش لاله و گلنا رفرو مرد بباغ
[Page 280]
چوب گشتند درختان چمن از سر ما
آب ینح بست زسرما و به شوخی میگفت
بشکنم ار به نهد پای کسی بر سر ما
می نیاید بدر از صفۀ چوبین شجر
غنچه را بر سرو تن گرچه کلاه است وقبا
مرغ بربست دهان دید چو تاراج خزان
غارت عام چو شد سود ندارد غوغا
مطلب برگر و نوائ بچمنها کامروز
برگ بر بان شد و ماند ته خاک نوا
تا که برباد بدادست نگاری چون گل
می زند هر نفس چون نفسی سرد عبا
گل چنان رفت که گر مشرق و مغرب جوید
جز به بزم شه آفاق نیابتد اورا
شاه محمود گز رایش بزمش دایم
نوبهار است بدی ماه را چوببزم آراید
صف بد خواه هم از دیدنش آرد سفرا
دل او مشرق غیبی است وقوفی دارد
که کند سرّ قدر را بنظر استیفا>
ای بدستورئ رایت نزده دم وز را
دفتری گرنه و اخلاق تو خواهد بنوشت
[Page 281]
ورق گل بچمن می شکند باد چرا
پیش رایت چو سهائی به نماید خرشید
پیش خواشید گهی گرچه که ننمود سپا
اتل خصمی و بدخواه بدستت ملجا
ساقئ بزم ترا جام طرب بر کف دست
قاصد صیت ترا جمله جهان در ته پا
خوان معنی نتو ان جز به ثناسب گشترد
همه مایده را ختم بود بر حلوا
خسرو گر زرکاب تو بماندم محروم
نیستم فارغ یک ساعتی از مدح و ثنا
کار من چاکرئ تست چو زان ماندم باز
جز دعاگوئئ تو کار دگر نیست مرا
و سپه رانده بر اعدا و من اندر عقبت
می فرستم بمدد شام و سحر فوج دعا
بیش تا باشد شبهای دی زایا مش
بی شتا موسم نوروز همی ناید تا
باد فرم چمن عیش تو چون فصل ربیع
عمر بد خراه تو کوتاه تر از روز شتا

22.

[Page 292]

و در سنۀ سبع و عشرین و ثمانمایة (827) باز جانب کوه کماون وکیتهر سواری فرمود و ازانجا بر گشته میوات را نهب و تاراج گردانید – و دران سال * و در قحط عام در تهام هند و ستان افتاد

و در سنۀ تسع و عشرین و ثمانهایة (729) باز * بجانب میرات رفته قلعۀ ندور و الور را بکشاد

23.

[Page 316]

و بعد از بشکال در سنۀ تسعمایة (900) بعزیمت گوشمال متمردان ولایت پتنه روانه شد و قتل و بند بسیار بوتوع آمد و ازانجا بجانب جونپور رفت واسپان درین سفر خیلی تلف شدند و از ده بکی بیش زنده نماندند و زین در ران پتنه و غیران بسلطان حسین شرقی از تلف اسپان ویراق سلطان سکندر خبر نوشته او را طلبیدند سلطان حسین جمعیت نموده از بهار با صد زنجیر فیل بر سر سکندر آمد سلطان سکندر مکدر گشت از آب گنگ گذشته بجنها ر رسیده و ازانجا به بنارس رفته و سلطان حسین هیزده کروهئ بنارس رسیده بود که سلطان سکندر برسرعت تمام بر سر او رفت و در اثنای راه سالباهن راجۀ پتنه که زمین در معتبربود از سلطان حسن قطع نموده بسلطان سکندر پیوست و سلطان حسین جنگ صفه کرده منهزم شده و راه ولایت پتنه گرفته و سلطان سکندر اردو را کذ استه بایک لک – ورر جریده تعاقب او نموده و در اثنای راه چنان معلوم شد که سلطان حسین به بهار رفته است و بعد از نه روز سلطان سکندر آمده باردو ملحق شده متوجه بهار گشت و سلطان حسین در بهار نایب خود گذاشته فتوانست آنجا بود و از انجا به کهل گانون از توابع لکهنوتی رفت و بهار بدست *افواج سکندر یه افتاد و سلطان از انجا بترهت رفت و آنرا امسخر ساخت

24.

[Page 316]

و در سنۀ احدی و تسعمایة (901) خانجهان لودی و نات یافت و احمد خان پسر بزرگ او بخطاب اعظم خان همایونی مخاطب شد و سلطان از ترهت باز گشته بزیارت قطب المشایخ شیخ شرف الدین نحیی منیری قدس الله سره رفت و بد رویش پور آمد و ازانجا بر سر سلطان علاوالدین پادشاه بنگاله روان شد و در نواحئ بهار پسر سلطان علاو الدین دانیال نام بموجب فرمودۀ پدر با شتیصال سلطان آمده بمقابله ایستاد و بر ولایت یکد یگر قناعت نموده و قرار صلح داده باز گشتند – و درین سال قحط و عسرت تمام در اردوی سلطان پدید آمد و فرامین منع زکوة غله در جمیع ممالک صادر شد و آنرا با لکل بر طرف ساخت -

25.

[Page 336]

و بابر پادشاه از انجا بعد از چنین فتحی عظیم همان روز در دهلی نزول فرمود و خطبه را بنام خود *درست گردانید و شاهزاده محمد همایون میرزا او سایر امر را بجانب آگره حکم ایلغا رشد و *خزانۀ ابراهیم را که بی پایان بود بدست آوردند و بر سپاهیان قسمت کردند *بیت

کسی کوکند جان بمیدان نثار * برو زرکن از روی احسان نثار
اگر چند باشد جگردار مرد * چون بی برگ باشد نجوید نبرد

و این واقعه در سنۀ اثنی و ثلتین و تسکمایة (932) روی نمود هند یان شهید سدن – ابراهیم تاریخ نیافتند و از انگاه باز سلطنت از خاندان افغانان لودی منتقل شده بدودمان امیر تیمور صاحبقران قرار یافت و مدت سلطنت سلطان ابراهیم نه سال بود –

26.

[Page 346]

و محمد همایون پادشاه بتقریب این که در حالت محاصرۀ سلطان بهادر چتور را برسر او رفتن و اورا مشغول بخود ساختن باعث بدناهی است قلعۀ چتور را بزور فتح کرده در نواحئ مند سوراز توابع مالوه با پادشاه محاربه تا مدت دو ماه نمود و چون غله با ردوی بهادر نمی رسید و آد میان و دواب از قحط هلاک شدند بهادر با پنجکس از امرای معتبر خویش از عقب سراپرده بر آمده بجانب مند سور گرخت و این قطعه تاریخ آن وا *قع شد

*بیت*

همایون شاه غازی آنکه او راست * هزاران بنده چون جمشد در خور
بضیروزی چو آمد سوی گجرات * مظفر گشت فخر آل تیمور
بهادر چون زلیل و خوار گردید * شده تاریخ آن زل بهادر

27.

[Page 349]

دران ایام پادشاه را هوای بنگاله بغایت خوش آمده شهر گور را جنت آباد نام نهادند و دو سه ماه در آنجاتوقف فرموده باز کشتند درین فرصت کار شیر خان بالا گرفت و جمعیت او یاده شد و عریضه بپادشاه نوست که این همه افغانان بنده و خدمتگار حضرت پادشاه اند و التماس جایگیر ها هی کنند اگر پادشاه فکر جاگیر ایشان نماید فبها والا از گرسنگی سر گردنکش دارند – تار این زمان بن مانع بودم حالاس باطاعت من فرود نمی آرند تا این زمان من مانع بودم حالاسر باطاعت من فرود نمی آرند و گرسنه خود را بشمشیر می زند مثل مشهور است – دیگر حکم حکم پادشاه است پادشاه مضمون را فرا گرفته دانستند که مقصود او چیست و بعد از خرامئ بصره و بی سامانئ لشکر که بتازگی مشنی شده و اسپان و شتران سقط گشته و باقی مانده چنان انکار ولاغر بود که بهیچ کار نمی آمد در پئ تدارک کار شدند و میرزا هند ال که تا منگیر در رکاب پادشاهی بود ازانجا بدفع فتنه و فساد [Page 350] محمد سلطان میرزا والغ میرزا دشاه میرزا که گریخته در ولایت دهلی خلل انداخته هی گشتند بجانب اگره مرخص شد و محمد زمان میرزا بعد از غرق شدن سلطان بهادر در دریای شور *بمکر فرنگیان کاری نساخته باز پناه بپادشاه آورد

28.

[Page 355]

و چون میرزا حیدر بنوشهرۀ که جائیست مشهور رسیده با تفاق یعضی کشمیریان دران ولایت در آمد و فتح نمود و بتاریخ بیست و دوم رجب سال مذکور زن ولایت را متصرف شد و خواجه کلان بیگ تا بسالکوت رفت بود که خبر بپادشاه رسید [Page 356] که شیر خان از آب سلطان پور عبور نموده بسی کروهئ لاهور آمد و پادشاه در غرۀ ماه رجب سال مذکور از آب لاهور کذشتند و میرزا کامران بعد از تقض سوگذدهای علیظ شدید بر هماهئ فراحئ بهیره بنابر مصلحتی موافقت کرد و خواجه کلان بیگ از سیالکرت ایلغار کرده باودوی پادشاه سلحق گشت و میرزا کامران در نواحئ بهیره با میرزا عسکری پادشاه جدا شده باتفاق خواجه کلان بیگ بجانب کابل و پادشاه بطرف سند متوجه شدند و میرزا هندال و یادگار ناصر میرزا انیز چند منزل در خدمت بوده جد اگشتند و بعد از روزی چند به نصیحت امیر ابو البقا باز آمدند و در کنار دریای سند در اردوی پادشاع قحطی عظیم چنان افتاد یک سیر غلۀ جواری گاهی بیک اشرفی هم پیدانمی شد و اکثر لشکر ازین ممر و جمعی دیگر از بی آبی هلاک شدند تا آنکه پادشاه را با جمعی معدود گذربجانب حیلمیر و ولایت مارو ار افتاد آنجا قضایاس غزیب عجیب روی نمود و بعد از مشقت و محنت بسیار که کار چرخ همیشه برین قرار بوده است خود را بعراق رسانیدند و کومک از شاه طهما سپ آورده قندهار و کابل را متصرف شده و جمعیت تمام بهمرسانیده *بار دیگر هندوستان را فتح نمودند و آن قضیه بجای خود مذکور خواهد شد انشاءالله تعالی

29.

[Page 383]

در سنۀ اربع خمسین و تسعمایة (904) افغان عثمان نام که سزاول خان دست او را بسیی قطع نموده بود روزی در گوالیار کمین کرده در سر راهی ضربتی بر سزاول خان انداخت و او زخمی شده بمنزل رفت و این معنی را حمل بر اغوای سلیم شاه نموده راه مالو پیمود واسلیم شاه تعاقب او نموده تا ولایت بانس واله رفت و چون سزاول خان درمیان زمیداران سرور گم شد سلیم شاه عیسی خان سور را بابیت هزار سوار در اوجمین گذاشته بپای تخت رسید و [Page 384] اسلیم شاه در اوایل سلطنت پنج پنج هزار سوار در سرکار های بزرگ هندوستان تمین کرد از انجمله مبارزخان پسر نظام سور را که صزاد و خسر پورۀ اسلیم شاه بود و آخر سلطان محمد عدلی خطاب یافت در نواحئ اجاون از سرکار سنبل بیست هزاری ساخته گماشت تا خواض خان و دیگر امرا دران ولایت نتواشد گشید وپابنده خبرک را نایب او گردانید و همچنین در اوایل جلوس حکم کرده بود که درمیان هر دو سرای شیر شاهی که مضاصلۀ یک کروهی راه بود سرای دیگر بهان اسلوب سازند و مسجدی و مقری و سقابۀ آبی وطمام لنگری از خام و پخته برای هندو و مسلمان مهیا دارند و از جملۀ احکم او این بود که مدد معاش ایمۀ جمیع ممالک محروسۀ هندوستان را که شیر شاه داده و سر ها آبادان کرده وباغها شاخته بود نه تغئیر دهند و نه کم و بیش سازند دیگر انکه پاتران را ازامرائی که اکساره داشتند و آن درهند مشهور است همه گرفتند و فیلان نیز هم چنان کشیده گرفت و غیم از ماده فیلی زبون لایق بار کشی با هیچ کسی نگذاشت و حکم کرده که سرا پردۀ سرخ خاصه او را باشد آنکه جمیع ولایت را خاصۀ خود ساخته و بر آئین و رسم داغی که شیر شاه ابداع کرده بود سپاهیان را زر نقد میدارند – دیگر آنکه حکمنامها دراطراف ولایت بهر سرکاری نرشت که شامل جمیع معاملات و مهمات دینی و ملکی و مالی باشد و نفیر و قطمیر ضروری بر ستهائی که سپاهی ورعیت و سوداگر و طوایف را بکار آید و حکام را سلوک باید کرد دران مندرج بود

30.

[Page 394]

رباعی

یک چند زبان خود جو شمشیر کنی * تا همچوسگی را صفت شیرکنی
انبان دروغ را زبر زیر کنی * تا یک شکم گرسنه را سیر کنی

31.

[Page 396]

و طریقۀ آبا واجد خود را ترک داده دکان مشیخت و مقتدائی را برهم زده وپا را برسر پندار و غرور نهاده درپئ استرضای غربای خویش گشت و بطریق و خواری کفش پیش پای جمایش که ایشان را سابق آزرده بود می نهاد و مدد معاش و لنگر و خانقاه گذاشته و وادئ ترک و تجرید پیش گرفته انچه اسباب دنیوی تا کتب هم که داشت همه را بر فقرایشار کرد و با حلیلۀ خویش گفت که مرا درد طلب حق گریبان کیرگشته اگر بر فقر و فاقه صبر میتوانی کردهمراه من باش بسم الله و گرنه حصۀ خود ازین اموال *بر آور وزمام اختیار بردست خود بگیر و برو *ع داری سرما وگرنه دور از برما *او خود مبرین شیوه اشدّ رضا داشت *بیت [Page 397] کار دین بعضی زنان شاید به از مردان کنند در دلیری شیر ماده بهتر از شیر نراست و در جوار میان عبد الله آمده ازو بطریق پاس انفاس تلقین ذکر بروشی که میان این طایفه مقرر است گرفت و معانئ قرآنی و نکات و دقائق حقایق آن بآ سانی برو مکشوف گشت ئ جمعی کثیر از احباب وا محاب که باوی جست اتحاد و اعتقاد داشتند بعضی مجرد ربعضی متاهل محبت اورا بجان اختیار کرده راه سلوک را بقدم توکل سپرده سیصد خانه دار مردم بی کسب و تجارت و زراعت و حرفت دیگر بسرمی بردند و هرگاه چیزی از غیب میر سید قست برروئس افراد بطریق سویت و عدالت میکردند و فحوای کریمۀ وِجائل لا تلهیم تجارة و لابیع عن ذِکرالله را شعار خود ساخته اگر از گرهنگی می مردند هم دم نمی زدند و اگر کسی ترک عزیمت بموجب قرارداد ایشان داده کسبی میکرد البته ده یک در راه خدای تعالی صرف می نمود و دو وقت بعد از نهاز فجرو نماز دیگر قران می سنیدند و شیخ علائی را نفس تضسیر قران مجید ازو هر کسی که می شنید اکثری خود دست از کاروبار دنیوی باز داشته آن صحبت اختبار میکردند و ترک خانهان و عیال و اطفال نموئه و بر شدت فقرو فاقه و مجاهده صبر کرده دیگر پیرامون کسب و کاو خود نمی گشتند و آگر آن همت نمی بود لالقل توبه از معاصی و ملاهی و مناهی خود هیچ جا نرفته بود بسیاری را خود چنان دیده شد که شب از لوازم خانپه و ظروف و آلات طبج را حتی از [Page 398] نمک و آرد و آب هم خالی ساخته سرنگون می ماندند و هیچ چیزی از اسباب معیشت با خود از غایت اعتماد بر رزاقئ حق تعالی نمی کذاشتند و روز نوروزی دستور لعمل ایشان بود -

[Page 417]

32. سلطان محمد عادل عرف عدلی

که این نظام خان سور بود و مبارز خان نام داشت باتفاق اعیان امرا و وز را بر تخت سلطان استقرار یافت و خود را باین خطاب مخاطب گردانید اما عوام الناس او را عدلی میگفتند و آن را نیز [Page 418] تحریف نموده به اندهلی که بمعنئ نابیان باشد شهرت داده اند در ابتدای جلوس احوال سلطان محمد عادل بن تغلق شاه را شنیده تقلید وی در زر بخش می نمود و در خزینه کشوده دلهای خواص رعوام را صید خود ساخته و کتیبه باش از طلا بمقدار بهای پانصد تنکه فرموده می انداخت تا بخانۀ غریبی و مسکینی که می افتاد آن قدر زر را باو بخشیده باز می آوردند و *این شیوۀ عارضی درسی چند روزی بوده برطرف شد *ع بر بسته دگر باشد و خود رسته دگر

*شعر*

اذا جرت الدموع علی ندود * تبین من بکا ممن تباکا

و عهدۀ وزارت و وکالت بشمشیر خان نام غلامی که برادر خورد خواص خوان بود و دولت خان نو مسلم و هیمون بقاد قصبۀ دیواری را از میوات که اسلیم شاه از مرتبۀ شحنگئ بازار و تحقیق سیاسات جتدریج اعتبار نموده بود مطلق العنان ساخته در جمیع مهمات ملکی زمالی دخل داد

33.

[Page 428]

ح> همه جا بعد از غلبه معلوب شده نعوذ بالل من افحور بعد البکور ابراهیم خان بعد از شکست نواحئ کالپی عنان گسسته تگ انداز بجانب بتانه شتافت و هیمون تعاقب او نموده به بیانه رسیده ابراهیم خان جملعۀ لوحانیان و افغانان ار غون و زمینداران بیانه را گرفته باز پیشو از هیمون رفت و شب خون برده وقت سحر نزدیک بقصیۀ خانوه ده کروهئ بیانه جنگی عظیم کرده باجخت خدا داد بس نیامد هیمون زده راتوان زد گفته و اورا درهم پیچیه شکست داد بالضرورة تحصن بقلعۀ بیانه جست که قلعه ایست در نهایت رفعت و استحکام و هیمون آن قلعه را مرکز وار در میان گرفته مر روز جنگ می انداخت و آتشبازی در قلعه بسیار بود و غازی خان پدر ابراهیم خان از هندون آزوقه براه کوهستان قبله رو یۀ بیانه میرسنانید و هیمون تا سه ماه این قلعه را در محاصره داشت و ولایت بیانه را از اظراف و جوانب تاخت و نهب و غارت می کرد و کنبی که والدۀ مرحوم داشت در بسا در اکثر بتاراج رفت و قحط سالی عام در تمام ممالک مشرق رویۀ هند افتاد خصرصا در آگره بیانه و دهلی بمشابۀ بود که یک سیر غله جواری بدو نیم تنگ رسیده بیست و زیاده یک جا مرده بودند که نه گور یافتند نه کفن و هندوان نیز برین قیاس و اوقات عوام الناس از تخم خار مغیلان و حشیش جنگلی و چرم گاو که اغنیا میکشتند و می فروختند [Page 429] میکذست و بعد از چند روز دست و پا ورم کرده می مردند و – خشم ایزد تاریخ آن سال یافتند و جامع اوراق باین چشم گناهگار خود دیده که دران ایام آدم آدم را می خوردو چنان صورت میهت داشتند که بجانب ایشان کسی نگاهی نمی توانست کرد و اکثر آن ولایت چه از جهت امساک باران و قحطئ غله و یرانی و چه از جهت امساک باران و قحطئ غله و یرانی و چه از ممر کشاکش بسیار فتنه و آشوب دو سال خراب شد و مزارعان و رعایا نماندند و متمردان شهرهای اهل اسلام را می تاختند – و از جملۀ غزابتی که در سال نهصد و شصت و در (962) در وقت محاربۀ سکندر و ابراهیم روی نمود افتادن آتش بود در قلعۀ آگره و مجمل آن قضیه چنان است که زمانی که آگره آمده به تهیۀ اسباب و نگاه داشتن آزوقه قیام نموده حجرهای کار خانها را میدیدند اتفاقا در هنگام سحر در حجرها چراغی گرفتة سیری میکردند و شرری ازان در حجرۀ که بر از داروی تفنگ بود افتاد در طرفة العینی آتش در گرفت سریکرۀ اثیر کشید و زلزلۀ عظیم شد چنانچه اهل شهر قیام قیامت گمان بردند و از خواب برخاسته کلمۀ توحید و توبه و استغفار بر زبان می راندند و تختۀ سنگهای گران و ستون های سنگین پریده ازانطرف آب جون بچند کروه رفت و خلق عظیم تلف شدند تا آنکه دست و پای آدمیان و سلیر حیوانات تاپنج و شش کروهی پرید چون نام ارک آگره در اصل بدل گره بود آتش بدل گره تاریخ یافته شد و دران ایام که هیمون قلعۀ بیانه را در قبل داشت خلق خدا نان می گفتند و جان [Page 430] می دادند و صد هزار جان مقدس بجوی بود امافیلان هیمون که پا نصد بودند غیر از برنج *و روغن و شکر راتبه نداشتند و عقلما را درین کارو بار حیرت برحیرت می افرود *بیت ما پر.ریم دشمن و ما میکشیم دوست کس را چه حدّ چون و چرا در قفای ما و هیمون روزی یک وقت طعام عام میکشید و امرای افغانان را بحضور خود برسر سفره طلبیده ترغیب بر تناول طعام نموده میگفت لقمهای بزرگ بزرگ بردارید و اگر کسی را میدید که سست میخورد هرکه بود الفاظ قبیح و سنیع بزبان رانده میگفت فلان و بهمتن تو که در خوردن طعام سستی میکنی بداماد خویش مغل چگونه جنگ خواهی کرد و چون زوال دولت افغانان نزدیک رسیده بود زهرۀ آن نداستند که بآن کافر نا پای دم توانند زد و جهل و ستیزه که بآن شهرت داستند برطاق نهاده دسنامهای *اورا چه از بیم و چه از امید چون حلو افرو می بردند و این مضمون دستور العمل ایشان شده بود -

*بیت*

بخدمت منه دست بر پای من * مرانان ده و کقش بر سر بزن

34.

[Page 434]

*بیت*

ایدل میکام خویش جهان را تو دیده گیر
در وی هزار سال چو نوح آرمیده گیر
هر گنج و هر خزینه که شاهان نهاده اند
آن گنج و آن خزینه بچنگ آوریده گیر
هر شادئ که هست بعالم تو کرده دان
هر میوۀ که هست بعالم چشمدید گیر
در دور را پیسین که سر انجام عمر تست
صد بار پشت دست بداندان کزیده گیر

35.

[Page 437]

و درین سال که نهصد و چهل و هفت (948) باشد پادشاه حمیده بانو بیگم را در عقد آورده بپانتر رفته باز بلوهری آمدند و میرزا هندول بحسب طلب قراچه بیگ حاکم قندهار بآن دیار روان شده ویادگار نا صر که بده کروهئ اردو فرود آمده بود خیز ارادۀ رفتن بقند هار نمود و پادشاه میرزا ابو البقا را که از فحول علمای زمان و شارح فارسئ میرسید شریف و صاحب دیگر تصانیف بود برای نصیحت و منع او ازان داعیه فرستادند بوقت عبور از دیار جمعی از قلعۀ بکر بیرون آمده اهل کشتی را زیرتیر باران گرفتند و میر مغفور بزخم تیرجان گداز اجل غریق بحر شهادت شدند و این قضیه در سال نه صد و چهل و هشت روی نمود و سر و رکائنات تاریخ یافتند و میرزا یادگار ناصر بعد از قبول نصیحت و مشورت دربکر ماند و پاد شاه عازم تته شدند و بسیاری از مردم اردو جدا شده بمیرزا ملحق گشتند و بجهت افزونئ محصول اوقات بفراغ می گذاستند و میرزا قوت گرفت و پادشاه از آب عبره کرده قلعۀ سیاهوان را محا صره داشتند و میرزا شاه حسین کومک و آز قه بمردم انجا فرستاده بکشتی نشسته تودیک باردو رسیده راه رسد را مسدود ساخت ومدت محاصره بهفت ماه کشید و فتح روی ننمود و از ممرقحط و بی نمکی بی مزگئ تمام *دست داد *بیت

هرمایدۀ که دست پخت فلک است
یا بی نمک است یا سراسر فمک است

و کار برسر لشکر یان تنگ گشته از غله بگوشت جبو انات قانع شدند و آخر امید
*ازان هم منقطع گشت *

بیت

گرسنه شکم بر نمد دوخت چشم
که همسایۀ گوشت بوده است پشم

36.

[Page 439]

و مردم پادشاهی روز بروز بجانب میرزا ناصر یادگار میرفتند درین اثنا مالدیو راجۀ ماروار که بقوت و جمعیت و زیادتئ شوکت درمیان جمیع زمینداران هند ممتاز بود مکر را عرایضی طلب فرستاد و پادشاه بودن خود را دو نواحئ بهکر و تته جه ماروار شدند و راجۀ جیسلمیر سر راه اردو گرفت و جنگی کرده منهزم گشت و دران بیابان بی آب محنت بسیار باهل لشکر رسید چنانچه بر سر چاهی میان جماعه بجای آب خون ریزیها واقع میشد و اکثری از تشنگی خود را چون دلو چاه می انداختند تا مسدود میگشت و پادشاه دران حالت این صطلع گفتند تا از که باشد

*بیت*

چنان زدچا کها گردون لباس دودمندان را
که نی دست آستین می یابد و نی سرگرمیابان را

37.

[Page 441]

و پادشاه انچه درخزینه داشتند بمرسم بخش کردند و بجمعی که نرسیده از تردی بیگ و دیگر برسم مساعدت گرفته دادند و زرنقد و کمر و خنجربه پسران رانا انعام فرمودند رانا بتقریب اینکه پدرش را میرزا شاه حسین ار غون بقتل رسانیده بود بدا عیۀ انتقام جمعی کثیر را از اطراق گرد آوریده ملازم رکاب همایون شد و رخت و بنه بامرکوت بحفظ و حراست خواجه معظم برادر بیگم پادشاه باز گذاشته بجانب بهکر عزیمت نمودند و بیاریخ یکسنبۀ پنجم شهر رجب در سال نهصد -

[Page 442]

و چهل و نه (949) ولادت باسعادت خلیفة الزمانی اکبر پادشاه در ساعت سعد در امرکوت واقع شد و این مژده را تردی بیگ خان دران منزل بعرض پادشاه رسانید و این نام سعادت فرجام مانده بجانب بهکر گران و کاب گستند و در منزل چول شاهزادۀ فرخنده

38.

[Page 465]

ون بامداد طلوع نمودقنبر سیه بخت گلیم سیاه را که از گلیم بخت وی نشانه بود برسر گرفته از شهر بد آمد که اورا چون شغالی گرفته آوردند هر چند علی قلیخان او را بملایمت گفت که سری فرود آر تا جان ترا به بخشم دیوانۀ نغز سگ خورده با او در شتهاکرد تا بسگان جهنم ملحق ش و قبر او در بداون مشهور است او طعام بسیار کشیده میگفت بخورید که مال مال خدا و جان جان خداوفنبر دیوانۀ سکاول بمکاول خدا

This text is in its original language, and has an English translation:
Translation

This is a selection from the original text

Keywords

زکوة, غله, غله, قحط, قحط

Source text

Title: Muntakhab al-Tawarikh: Vol. 1

Author: Abd al-Qadir Badauni

Editor(s): Captain W. N. Lees, Munshi Ahmad Ali

Publisher: College Press

Publication date: 1865

Original compiled c.1590-1615

Original date(s) covered: 977-1556

Place of publication: Calcutta

Provenance/location: This text was transcribed from images available at the Digital Library of India: http://www.dli.ernet.in/. Original compiled c.1590-1615 Original date(s) covered: 977-1556

Digital edition

Original author(s): Abd al-Qadir Badauni

Original editor(s): W. N. Lees

Language: Persian

Selection used:

  • 1 ) 17 to 18
  • 2 ) 19 to 20
  • 3 ) 40 to 42
  • 4 ) 54 to 55
  • 5 ) 94 to 96
  • 6 ) 120 to 126
  • 7 ) 151 to 152
  • 8 ) 165
  • 9 ) 169-70
  • 10 ) 172
  • 11 ) 184 to 185
  • 12 ) 202
  • 13 ) 220
  • 14 ) 225 to 227
  • 15 ) 227 to 229
  • 16 ) 231 to 232
  • 17 ) 235 to 238
  • 18 ) 249 to 250
  • 19 ) 252
  • 20 ) 271
  • 21 ) 276 to 277
  • 22 ) 279 to 281
  • 23 ) 292
  • 24 ) 316
  • 25 ) 336
  • 26 ) 346
  • 27 ) 349 to 350
  • 28 ) 355 to 356
  • 29 ) 383 to 384
  • 30 ) 394
  • 31 ) 396 to 398
  • 32 ) 417 to 418
  • 33 ) 428 to 429
  • 34 ) 430
  • 35 ) 434
  • 36 ) 437
  • 37 ) 439
  • 38 ) 441 to 442
  • 39 ) 465

Responsibility:

Texts collected by: Ayesha Mukherjee, Amlan Das Gupta, Azarmi Dukht Safavi

Texts transcribed by: Muhammad Irshad Alam, Bonisha Bhattacharya, Arshdeep Singh Brar, Muhammad Ehteshamuddin, Kahkashan Khalil, Sarbajit Mitra

Texts encoded by: Bonisha Bhattacharya, Shreya Bose, Lucy Corley, Kinshuk Das, Bedbyas Datta, Arshdeep Singh Brar, Sarbajit Mitra, Josh Monk, Reesoom Pal

Encoding checking by: Hannah Petrie, Gary Stringer, Charlotte Tupman

Genre: India > chronicle histories

For more information about the project, contact Dr Ayesha Mukherjee at the University of Exeter.

Acknowledgements