Manshat Barhaman
About this text
Introductory notes
1. قصة شاه وگدا از بدر الدین هلالی ۱
گریه کرد و ز گریه آتش داد
شب نبود آنکه روز روشن بود
آنشب آفاق همچو گلشن بود
شب نبود آنکه روز روشن بود
فلک از ماهتاب بدر منیر
قدحی بود پر زشکر و شیر
ماه چون کاسة پنیر شده
کوچها همچو جوی شیر شده
هر که می راند توسن سرکش
توسنش نعل داشت در آتش
قیمت یخ چو نقره گشت گران
قحط شد همچون وصل سیمبران
دایم آنجا هوای معتدلست
آن هوا فیض بخش جان و دلست
خشکی این هوا ضرر دارد
لب دریا هوای تر دارد
خسرو اسباب ره مهیا کرد
شاه ازینجا هوای دریا کرد
آن نه دریا که بود صد قلزم
همچو طوفان نوح در وی گم
چرخ گویی در اضطراب شده
در زمین رفته است آب شده
موج او سر به آسمان می بود
یعنی از ماه تا به ماهی بود
عالمی را به آب کرده خراب
آری اینست کار عالم آب
گرچه غوّاص پارسه کرده
هیچ ازو سر برون نیاورده
شاه را خواند نزد خود خسرو
گفت از من نصیحتی بشنو
عدل پیش آر بادشاهی کن
ظلم بگزار هر چه خواهی کن
سر مپیچ از رضای درویشان
که سر افراز عالم اندیشان
هر که یابد ز فقر آگاهی
نکند میل شوکت و شاهی
ای بسا شاه عاقبت اندیش
که ز شاهی گذشت شد درویش
هر که بر درگه تو داد کند
طلب حاجت مراد کند
2. مثنوی تجلّی از میر علی رضاتجلّی یزدی ۱
ای تو سیل دام و دانه آرزوست
آتش زنبور خانه آرزوست
ما همه روزی خوریم از خوان عشق
کشت ما سیراب از باران عشق
از گل اشکم جگر گلزار شد
سیل در ویرانه ام معمار شد
3. مثنویات بیدار تضیف: شاه محمد بیدار بدایونی ۱
بدین دعوی کلام من گواه است
که مقبول دل درویش و شاه است
غلط فهمی و نادانی است بیدار
که وصف خویش می سازی تو اظهار
سخن سازی بمدح خویش کردی
طریق شاعران در پیش کردی
کمال تو به شعر و شاعری نیست
بعالم فخر ازین صنعتگری نیست
تو درویشی ترا باید نه این کار
که باشی روز و شب در فکر اشعار
فقیری چیست خود را نیست کردن
بت هستی و خود بینی شکستن
کسی جز حق نباشد قابل مدح
بذات اوست جمله حاصل مدح